سوالات شما
در این بخش می توانید سوال و یا مشکل خود را مستقیما با متخصصان سیمیآروم مطرح کنید و در اسرع وقت پاسخ شما توسط یکی از مشاوران داده خواهد شد و از طریق ایمیل به شما اطلاع رسانی می گردد.
لطفا سوال خود را به صورت مختصر شرح دهید.
پاسخ داده شده
مشکل شخصی
دسته بندی: تشویش و اضطراب
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 197
سلام،
من یک مشکل در زندگیم دارم و میخواهم بهم یه مشاوره بدین. نمیتوانم با شما صحبت کنم اما اگه امکان داشته باشه که به صورت کتبی مشاوره بدین، کمکی بزرگی توی زندگیم کردین.
من یک و نیم سال میشه با یک پسر نامزد شدم، اما شخصی بود که اصلا نمیشناختمش در همان سال بر اساس بعضی مشکلات در دانشگاه هم ناکام ماندم. از این مساله فامیلم هم چند ماه بعد اطلاع یافتن چون خیلی میترسیدم که بگویم ازین که مبادا با من قهر کنند، اما بعدا که فهمیدن خیلی به خاطر پنهان کردنش مرا سرزنش کردند.
من هم چون که نمیخواستم رابطه ام با نامزدم خراب بشه به او نگفتم. همچنین نامزدم به خاطر تحصیل به خارج از کشور رفته بود، پس خاطرم جمع بود که خبر نمیشه لا اقل برای مدتی کوتاه. اما حالا نامزدم فکر میکنه که من از دانشگاه فارغ شده ام و امسال سال آخر من است و او در ماه سپتامبر دوباره میاد و همیشه میگه که اومدم ازدواج میکنیم. اما درس من در ماه دسامبر ختم میشه من خیلی از افشا شدن این موضوع میترسم.
لطفا کمکم کنید باید چه کنم؟

پاسخ داده شده
بی انگیزگی
دسته بندی: مشاوره فردی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 194
سلام.
من دانشجو رشته حسابداری دانشگاه آزاد هستم اما خیلی دوست داشتم دانشجوی دانشگاه ملی باشم. حقیقتا توی زندگی خیلی شکست دارم همیشه میخواستم توی هر کاری بهترین باشم, همیشه بهترین ها رو میخواستم اما ب موفقیت نرسیدم.
الانم در حال حاضر هیچ انگیزه ای برای ادامه دادن ندارم. خیلی برای زندگیم برنامه ریزی کردم اما هیچوقت جرات نکردم دست ب عمل بزنم. خلاصه اینکه دیگه خسته شدم. زندگیم داره هر روز تلخ تر از دیروز میشه.
میخوام زندگیمو از نو بسازم. دوست دارم یکی حمایتم کنه. از شما ممنون میشم اگه این برادری رو در حق من کنید.
با سلام
گاهی برداشتن قدم های بزرگ یا داشتن آرزوهای دست نایافتنی و اهداف بزرگ منجر به عدم توانایی رسیدن به آنها و دلسردی و از دست دادن انگیزه می شود. از اینرو، انتخاب اهدافی متناسب با توانایی های شخصی و امکانات موجود گامی اساسی برای پیشرفت و رضایت از زندگی است. شاید در مورد شما نیز این چنین بوده است بعنوان مثال داشتن اهداف بزرگ و یا شاید برنامه ریزی های اشتباه؛
یا شاید هم بخشی از آنچه شما را آزار می دهد به کمال گرایی شما ارتباط داشته باشد همانطور که مطرح کردید می خواهم توی هر کاری بهترین باشم! و آیا این اصلا امکان دارد و اگر امکان دارد چند درصد از انسان ها می توانند در هر کاری که تمایل دارند بهترین باشند!!
پس حتما خودتان یا یا با کمک متخصص لازم است این موارد را بررسی کنید و ممکن است با یک برنامه ریزی دقیق و یا برداشتن گام های کوچکتر به راحتی به اهدافتان دست یابید.
پاسخ داده شده
تنبلی و خستگی
دسته بندی: مشاوره فردی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 260
من همش ميخوابم! حتي روزايي كه بايد برم سر كار تمام روز را ميخوابم. از هيچي لذت نميبرم اما هيچ مشكل بزرگي ندارم!
با سلام
سوال شما و مشکلی که مطرح کردید خیلی مختصر است اما خواب زیاد می تواند در نتیجه مسائل جدی تر باشد. آیا علائم دیگری مانند غمگینی، ناامیدی نسبت به آینده، کاهش انگیزه، تحریک پذیری، مشکل در تمرکز، بیقراری، کاهش یا افزایش وزن علاوه بر عدم لذت بردن یا افزایش خواب وجود دارد؟ اگر اینطور است حتما باید به متخصص مراجعه کنید تا در صورت ارزیابی و تشخیص، درمان هر چه سریعتر انجام گیرد.
پاسخ داده شده
قهر کردن با همسر
دسته بندی: مشاوره زناشویی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 300
من با شوهرم حرفم شده و با هم حرف نمی زنیم. هر دفعه من پا پیش می ذارم که آشتی کنیم. اما این دفعه نمی خوام من آشتی کنم. میشه من و راهنمایی کنید که چی کار کنم؟
نه می خوام مثل همیشه پیش قدم باشم نه می خوام قهر بمونیم چون من دوستش دارم. فقط اینکه شوهر من خیلی لجبازه
با سلام
بنظر هر دوی شما راهکاری اشتباه برای حل مشکلات خود انتخاب کردید و قهر کردن قطعا کمکی به حل مسائل شما نخواهد کرد. علت اختلاف و درگیری های خود را مطرح نکرده اید اما با توجه به گفته های شما که بارها این مسئله تکرار می شود، تا زمانی که مشکلاتتان بیشتر نشده، حتما باید به متخصص زوج درمانگر مراجعه نمایید.
پاسخ داده شده
ارتباط با نامزد
دسته بندی: مشاوره زناشویی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 284
سلام، خسته نباشید…
من ی مشکلی دارم خواستم راهنماییم کنید. من الان ۶ ماه که نامزدم و قبل نامزدیم۶ ماه برای شناخت بیشتر زیر نظر خانواده با نامزدم حرف میزدیم و همو میدیدیم. قبل از خواستگاری از هم یه شناخت هایی داشتیم. همو خیلی دوست داریم. خیلی با هم خوب بودیم.
ولی الان نزدیک یک ماه همش سر چیزای الکی دعوا داریم با کوچکترین حرف، من ناراحت میشم با کوچکترین حرف، اون ناراحت میشه. فشار مالی روشه و نامزدم زود عصبی میشه. تو عصبانیت یه دفعه میگه من زن اینجوری نمیخوام، به سرم میخوره همه چیز را بهم بزنم یا بهم میگه آدم شو من زندگی اینجوری نمیخوام …
بابام اول قبول نمی کرد بیان خواستگاری. با خواهش من راضی شد و من از اون موقع به بعد خیلی عصبی شدم زود داد میزنم همش میترسم من و از نامزدم جدا کنند. خانوادمم نمیزارن الان عقد کنیم. میگن خواهرت هنوز عروسی نکرده و جهیزیه اونو داریم. میگن نمیشه تو الان عقد کنی با اینکه تمام خرج عقد با نامزدمه ولی راضی نمیشن خیلی دارم اذیت میشم. یک ماه همش بحث و دعوا داریم. حتی راضی نمیشن تو محضر عقد کنیم. میگن حتما باید جشن بگیرید. نامزدم میگه تو مثل اولا نیستی و تو منو دوست نداری.
نمیدونم واقعا چیکار کنم خواهش میکنم راهنمایی کنید…ممنون میشم
با سلام
دو موضوع در حال حاضر موجب رنجش و ناراحتی شماست؛ خانواده و نامزدتان. با توجه به مواردی که اشاره کردید مهمترین نگرانی درمورد رابطه کنونی شما با نامزدتان است. تا زمانی که اختلاف ها و درگیری ها شما با نامزدتان حل نشود عقد کردن چیزی را حل نمی کند و چه بسا بعد از عقد و ازدواج مشکلات بین شما بیشتر شود. تردیدی که در حال حاضر دارید و اصرار شما برای هر چه سریعتر عقد کردن کاملا می تواند به زندگی و رابطه بعد از عقد و ازدواج شما آسیب زند.
پس قدم اول قبل از عقد و شروع رابطه جدی تان ارزیابی و بررسی رابطه و ویژگی های دقیق هر دوی شماست و بعد تصمیم گیری آگاهانه و درست برای شروع یک رابطه جدی تر. حتما با نامزد خود برای مشاوره ازدواج مراجعه کنید.
پاسخ داده شده
مشکل با همسر
دسته بندی: مشاوره زناشویی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 109
سلام خانم دكتر
من ٥ ماه عقد كردم توي اين ٥ ماه كم و بيش يه اختلافايي بين منو همسرم پيش اومد كه هر دو گذشت كرديم حالا به دليلي كه بوده ولي چند روزي هست كه يه اختلاف شديد پيش اومده چطور ميتونم دوباره به قبل برگردم ميشه منو راهنمايي كنين
اختلاف پیش آمده چیست؟ آیا مانند اختلاف های قبلی است؟ در مورد مسائلی که قبلا بین شما بوده چه راهکاری پیش می گرفتید و چکار می کردید و آیا در حل آن موارد موفق بودید و یا باز ناتمام و حل نشده باقی می ماندند؟ با شروع رابطه با توجه به تفاوت هایی که بطور طبیعی بین دونفر وجود دارد اختلاف ها طبیعی است اما مهم اینست که برای حل آنها چه راهکاری داشتید و چقدر آن راهکارها نتیجه بخش بودند و به بهبود رابطه و حل مسائل کمک می کردند. اگر در مورد موضوعی که جدیدا پیش آمده و توضیحی هم در مورد آن نداده اید، امکان این وجود دارد که به تنهایی حل کنید می توانید آنرا امتحان کنید در غیراینصورت بهتر است هر دو با هم به متخصص مربوطه مراجعه کنید.
پاسخ داده شده
مشکل رابطه
دسته بندی: مشاوره زناشویی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 116
سلام.
نمیدونم چطوری باید شروع کنم من اصلا سخنور خوبی نیستم نمیدونم میتونم حسم رو بهتون انتقال بدم من پنج ساله وارد یه رابطه عاشقانه شدم. یه عشق اشتباه البته اشتباه نه از طرف من از نظر اون (بهزاد). من عاشق بهزادم از عشقو احساسم نمیتونم بهتون بگم چون قادر به توصیفش نیستم اما بخاطر اینکه اون ته این عشقو وصال نمیدید به هزار دلیل منطقی همه کار کردم تا ازش جدا بشم.
همون سالهای اول تصمیم گرفتم واسه همیشه بذارم برم. نخواستم این عشقو وابستگی بیشتر بشه اما وقتی این تصمیم و قطعی گرفتم و رفتم نابود شدم انگار نتیجه عکس داشت وابستگیم دلتنگیم عشقم قابل کنترل نبود تو تموم چند ماهی که گذاشتم رفتم تبدیل به یه ادم گوشه گیر و افسرده شدم تمام دلخوشیم خوندن هزار بار اس ام اس و هزار بار دیدن عکساش بود.
درسته اون موقع سنم خیلی کم بود و هیچ درکی از عشق نداشتم فک میکردم گذر زمان عقلم و بهم برمیگردونه اما الان بیست و شش سالمه روز به روز بدتر پیش میره خلاصه جدایی ازش فایده ای نداشت. این رابطه دوباره شروع شد و از شکل قبلش قوی تر شد بعد یه مدت دوباره به خودم اومدم که دارم اشتباه میرم با اینکه همیشه این امید در من بوده و هست که ما بهم میرسیم. اوضاع روحیم داغون بود اون موقع من برای تحصیل دور از خانواده خوابگاه دانشگاهی بودم. دوستام و اطرافیام برای آروم کردن من از تجربیاتشون راهی رو جلو پام میزاشتن. بی محلی بی خیالی کار و مشغله زیاد جایگزین کردن یک فرد دیگه همشونو امتحان کردم اما جواب نداد که هیچ از مسیر اصلی زندگیمم منحرف شدم.
من رسیدم به آخر خط دیگه نمیتونم به جدایی فک کنم این ازدواج و رسیدن اگه اشتباهم باشه من میخوام مثه همه این اشتباه و تجربه کنم چرا باید با کسی که دوس دارم ازدواج نکنم چون ثروتم از خونواده اون کمتره چون تحصیل فقط پدرو مادرم از خونوادش کمتره یا چون خونواده من آدمای شهرستانی و ساده هستن و اهل تجملات نیستن من از وضع زندگیم ناراحت و شرمنده نیستم من عاشق خونوادمم اما چرا باید با کسی نباشم که عاشقشم بخاطر این منطق، این قانون و منطق رو کی گذاشته مگه من خواستم خونوادم ثروتمند نباشند یا خونواده اون ثروتمند باشن.
البته بهزاد با خونوادش خیلی فرق داره اما خوانوادش خط قرمزشه که نمیتونه حتی یه لحظه به گذشتن ازشون فک کنه. بهزاد عاشقه منه واسه این حرفم دلایلیم دارم، من این عشقو تو روزای اول نمیدیدم اما الان روز به روز این عشقو قوی تر میبینم بهزاد ادمیه وابسته و احساساتی اما با منطق خیلی قوی زود عاشق کسی نمیشه فقط مرور زمان باعث عشق و وابستگیش میشه.
خواهش میکنم متن منو بخونین و بهم کمک کنید من به کمکتون شدیدا احتیاج دارم لطفا
با سلام
ملاک هایی که برای موفقیت در ازدواج مطرح است مانند هم سطح بودن یا هماهنگی از لحاظ وضعیت اجتماعی، تحصیلی، اقتصادی و … موارد مهمی هستند و توجه به آنها اهمیت دارد اما در نظر گرفتن آنها از رابطه ای به رابطه دیگر متفاوت خواهد بود و قرار نیست همه شرایط مشابه داشته باشند. اگر در این رابطه که طولانی هم بوده، هر دو احساس رضایت دارید و مشکل خاصی تاکنون با هم نداشتید پس در مورد تفاوت سطح طبقاتی و شرایط تحصیلی والدینتان نگرانی زیادی وجود ندارد اما مهمترین مساله مطلع کردن خانواده های هر دو و آشنایی خانواده ها با هم و روشن شدن این تقاوت ها از ابتدا و همینطور آگاه شدن هر دوی شما در مورد پیامدهای احتمالی این تفاوت ها و خصوصا بهزاد می باشد. برای تصمیم گیری بهتر و برطرف شدن تردید هایتان حتما مشاوره پیش از ازدواج داشته باشید تا تمامی موارد بطور دقیق ارزیابی شود.
پاسخ داده شده
بد دهنی همسر
دسته بندی: مشاوره زناشویی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 182
سلام من دختری 17ساله هستم و 8 ماهه عقد کردم. شوهرمو دوست دارم وخیلی مهربون و احساسیه و بهم محبت می کنه و چون شهر دیگه ای کار میکنه ما 2 ماهی یه بار هم دیگه رو میبینیم.
اما اخیرا از پشت تلفن بحث هامون زیاد شده البته دوبار هم پیش هم بودیم و دعوا کردیم اما هر وقت عصبی میشه خیلی بد دهنی میکنه و هر چی میرسه بهم فحش و بد و بیراه میگه و وقتی من گوشی رو قطع میکنم بعد 10 دقیقه زنگ میزنه وعذر خواهی میکنه و پشیمونه. اما الان به خاطر همین موضوع یک هفته هست که قهریم.
میخواستم بدونم باید چی کار کنم تا این بد دهنیش رو کنار بذاره
با سلام
با توجه به اینکه تاکنون در دوران عقدتان زمان بیشتری شما از هم دور بودید و ارتباط تلفنی ملاک خیلی دقیق و مناسبی برای شناخت طرف مقابل نیست، برای شناخت بیشتر و یا پی بردن به ویژگی های هم وجود رابطه حضوری و مستقیم ضرورت دارد، پس در صورت امکان قبل از ازدواج این امکان را فراهم کنید و عصبانیت ها و قهرها و درگیری هایتان باید دقیق تر بررسی شود.
در شروع یک رابطه با توجه به تفاوت هایی که بین دو نفر قطعا وجود دارد، نکته مهم اینست که در صورت برخورد با اختلاف ها و تفاوت ها و مشکلات چه راه حلی را دو نفر انتخاب می کنند و چگونه با این مسائل برخورد می کنند؛ آیا در صورت بروز یک مشکل می توانند با هم گفتگوی درست و منطقی داشته باشند یا هر سری کار به درگیری و قهر کردن و پرخاشگری کلامی یا فیزیکی می رسد.
با توجه به اینکه در شروع رابطه شما هم اختلاف هایی وجود دارد، حتما قبل از اینکه رابطه شما بیشتر از این آسیب ببیند به یک متخصص مراجعه کنید.
پاسخ داده شده
تله بی ارزشی و طرد شدگی
دسته بندی: مشاوره فردی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 278
سلام من تله هاي بي ارزشي يا طردشدگي دارم لطفا راهنمايي كنيد

با سلام. لینک زیر را مطالعه بفرمایید:
https://simiaroom.com/blog/social-exclusion-life-trap-case-study/
پاسخ داده شده
افسردگی و عدم اعتماد بنفس
دسته بندی: تشویش و اضطراب
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 225
با درود و ادب.
هفت سال هست ساكن لندن هستم و داراي يك پسر پنج ساله. به شدت به دليل شكست هاي بزرگ در زندگي افسرده و دچار دپريشن شده ام و در روابط عاطفي هميشه دچار شكست مي شوم. روحيه خوب و بالايي ندارم و اعتماد به نفس خود را كامل از دست داده و به شدت به كمك نياز دارم ولی واقعا نمی دانم به چه نوع کمکی نیاز دارم.
با سلام
همانطور که اشاره کردید، افسردگى علائمی مانند فقدان انرژى، احساس بی ارزشی، فقدان علاقه به فعاليتها و به زندگى، غمگينى، كاهش یا افزایش اشتها و وزن، كاهش یا افزایش خواب، كاهش یا افزایش میل جنسی، مشكلات تمركز، خودانتقادى، نااميدى، شكايتهاى جسمى، قطع ارتباط با ديگران، تحريكپذيرى، مشكل در تصميمگيرى، و افکار خودكشى را به همراه دارد.
افسردگى بالينى از خفيف تا شديد متغیر است. برخى افراد علائم كمى را تجربه می کنند و برخی از افسردگى شديد رنج مىبرند. اگر فردى بگويد هرگز احساس افسردگى نكرده، غيرمعمول است. نوسانات خلقى طبيعى است و در زندگی هر فردی ممکن است آنرا تجربه کند. اما افسردگى بالينى از نوسانات ساده خلقی بدتر است و در زندگی فرد برای مثال کارکرد شغلی، تحصیلی، روابط وی اختلال ایجاد می کند.
افسردگى همراه با اضطراب ، سرماخوردگى شايع مشكلات هيجانى است. هر سال، تعداد زيادى از افراد از افسردگى اساسى رنج مىبرند: 25% زنان و 12% مردان در طول عمرشان از دوره افسردگى اساسى رنج خواهند برد.
علتهاى افسردگى چيست؟
افسردگى چند عاملى است، بدين معنى كه عوامل مختلفى می توانند منجر به افسردگی شوند. اين عوامل مىتواند زيست شيمى، ميانفردى، رفتارى يا شناختى باشد. افسردگى توسط هر يك از اين عوامل ممکن است ايجاد شود، اما احتمالاً توسط تركيبى از تمام اين زمينهها ايجاد مىگردد. عوامل زيست شيمى مىتواند شامل آمادگى ژنتيكى خانوادگى و شيمى مغز باشد. تعارض و فقدانها در روابط ميانفردى مىتواند عاملى در ايجاد افسردگى باشد و عوامل رفتارى مانند افزايش استرس و كاهش تجارب لذتبخش و مثبت نیز مىتوانند منجر به افسردگى شوند. عوامل شناختى شامل شيوههاى تفكر ناسازگارانه و تحريف شده مختلف است.
درمان های افسردگی
درمان هایی که در حال حاضر در درمان بیماران افسردگی وجود دارد: درمان های دارویی و روانشناختی.
داروهاى مختلفى در درمان افسردگى مؤثر است. 2 تا 4 هفته زمان نياز دارد تا سطح درمانبخش دارويى در شما ايجاد گردد مانند فلوکستین، فلووکسامین و…
از درمان های روانشناختی، درمان شناختى رفتارى افسردگى مداخله مؤثر و عملى و ساختار يافته براى بيمارانى است كه از افسردگى رنج مىبرند. در اين درمان، به شناسايى رفتارها و الگوهاى تفكر كه منجر به ايجاد و حفظ افسردگى مىشود تمرکز می شود. مطالعات متعددى كه در سراسر جهان انجام شده بهطور همسانى نشان داده است درمان شناختى رفتارى به اندازه داروى ضدافسردگى در درمان افسردگى عمده مؤثر است.
پاسخ داده شده
ارتباط با جنس مخالف
دسته بندی: مشاوره فردی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 142
سلام.
من 22 سالمه ترم اخر لیسانس کامپیوتر. 160 قدمه و 42 وزنم .تا الان هیچ پسری طرفمم نیومده با اینکه خانواده من وضعیت مالی خوبی دارن پدرم رییس بانک بوده و برادرم استاد دانشگاه . همیشه از نظر ظاهری شیک و تمیز و به روز اما ساده هستم به طوری که خیلی خیلی زیاد چه تو دانشگاه چه تو فامیل روی لباسام فوکوس میشه. قیافه ام هم خیلی ها میگن خوشگله. حتی نظرات مثبتشون راجع به قیافه ام رو پشت سر خودمم شنیدم. اما خب لاغر هستم دیگه همیشه فک میکنم حتما به خاطر همین هست که هیچ پسری حتی بهم نگاه هم نکرده.
خانواده هم در این زمینه اصلا جدیم نمیگیرن و اصلا فک نمیکنن که منم میتونم ازدواج کنم یا فکر میکنن عمرا هیچ پسری نگاه من هم نمیکنه و قطعا هیچ کس از من خوشش نمیاد تا حالا بار ها شده که کسی از خواهرم یا مادرم خواسته که دختری رو بهشون معرفی کنن اونا دخترای فامیل که حتی بعضی هاشون از من کوچکتر هم هستن اما دانشجو پزشکی رو معرفی کردن اما من حتی یه لحظه هم از ذهنشون نگذشتم.
احساس میکنم تو این دنیا هیچ جایی ندارم. احساس میکنم خیلی بی مصرفم خسته ام ازین که زندگی من مثل بقیه دخترا نیست. همه دخترا رابطه های عاطفی دارن اما من هیچ وقت نتونستم چنین چیزی رو تجربه کنم. واقعا عجیبه که چه طور تا حالا من نظر هیچ پسری رو جلب نکردم. با وجود اینکه من اولش یه دانشگاه درس میخوندم بعد مهمانی گرفتم به یه دانشگاه دیگه و اینطوری تو محیط دو تا دانشگاه بودم با اینکه دختر نسبتا ساکتی هستم اما سریع تو دانشگاه شناخته شدم و حتی کسایی که نمیشناختم و اصلا نمیدونستم این هم من رو شناخته بودن.اینکه خانواده هم من رو جدی نمیگیرن خییییلیییی اذیتم میکنه.
من یه خواهر 29 ساله دارم که اونم مجرده. اما اصلا طرز فکر خانواده ام این نیست که اول اون باید ازدواج کنه چون قبلا برام خاستگار اومده. من میتونم و بلدم که با جنس مذکر راحت تعامل اجتماعی داشته باشم و این طور نیست که دختر عنق و یا خنثی باشم اما خب با این وجود تا حالا هیچ کس طرفم نیومده.
شما بگید من چه کار کنم؟واقعا تمام مشکلات من از لاغریه؟ از خودم متنفرم. وقتی تیپ خودمو تو اینه میبینم حالم بهم میخوره. تمام تلاشمو میکنم که به خودم بقبولونم که رابطه عاطفی تو زندگی من هیچ جایگاهی نداره و نخواهد داشت و زندگی هرکس یه جور و زندگی من هم اینجوری اما بازم همش غصه میخورم. جوری شده که از همه دخترا بدم میاد و احساس کمبود دارم پیششون.همیشه بغض دارم. دلم میخواد فقط یه جوری بشه که اروم بشم.
من چه کار باید بکنم
با سلام
با توجه به توضیحی که مطرح کردید، در مهارت های ارتباطی و اجتماعی مشکل خاصی ندارید و بنظر مشکلی که وجود دارد در اعتماد به نفس پایین شماست و همانطور که گفتید از نظر ظاهری مشکل خاصی وجود ندارد پس دلیل این همه ترس و نگرانی برای مورد توجه قرار نگرفتن و یا قبول نداشتن خود چیست؟ از طرفی با توجه به دلخوری شما از خانواده، در صورت امکان بطور مستقیم آنرا با خواهر یا مادر یا خود درمیان بگذارید شاید فکرهایی که درباره نگاه آنها به خود دارید برطرف شود و البته این مورد هم ممکن است به ویژگی های شخصیتی شما مانند اعتماد به نفس پایین مرتبط باشد. به منظور بهبود اعتماد به نفس می توانید کتاب های که در این زمینه وجود دارد مطالعه کنید و یا به روانشناس مراجعه کنید.
پاسخ داده شده
مشکل رابطه
دسته بندی: رابطه
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 196
سلام ، وقت به خیر من 32 سال دارم ودر 20 سالگی با کسی نامزد کردم و بعد از سه سال نامزدیم رو پس دادم ، بعد از گذر این چند سال به تنهایی عادت کرده بودم و آدمهای زیادی هم پیشنهادهای دوستی یا ازدواج دادن اما با ایدئولوژی هم مسیر نبودیم و یا به دلایل دیگه میسر نشد ، در حال حاضر به مدت سه ماه هست که با فردی آشنا شدم و من ابتدا نه به این موضوع فکر میکردم و نه نیازی درش میدیدم ، ایشون مکررا اصرار کردن ، مضاف بر اینکه مرد بسیار محترمی هستند ، خلاصه تنهایی مطلق من و نیاز به حضور یک مرد حتی به توصیه پزشک زنان که امر جدی هم هست باعث شد من کوتاه بیام همه این موارد زمانی اتفاق افتاد که در ابتدای آشنایی که بیوگرافیه خودشون رو میگفتن گفتن که همسر ، دو فرزند یکی چهارده ساله و دیگری سه-چهار ماهه هست و رابطه افتضاحی با همسر داره تا جایی که دو بار تا پای طلاق رفتن قبل از فرزند دوم و پدر خانم پادرمیانی کردن و نگذاشتن چنین اتفاقی رخ بده و همه رو به خاطر نبود فرزند دوم خاطرنشان کردن و مرد داستان هم بالاخره بعد از کلی اذیت و آزار شدن از جانب زن و پدر ایشون و لای منگنه قرار گرفتن حاضر به حضور فرزند دوم شدن ، گویا خانم مادر رو از دست دادن و رابطه با خواهر و برادر هم ندارن و پدر هم خارج از کشورن و هر از چندی سر میزنن ، خلاصه زمان گذشت و یک روز که من برای سفارش یک پلاک برای هدیه به اقوام به اونجا مراجعه کردم ، سفارش رو دادم و سفارشم علی رغم عجله ایی که داشتم کمی با خلف وعده مواجه شد(این فلاشبک برای این بود که نحوه آشنایی رو توضیح نداده بودم) (من هم نه پدر دارم نه مادر ، خواهر سر زندگیشه ، برادر درگیر و دار رفتن و تنش کاری و مالی و خودم هم اون زمان تو فیلد کاری خودم نبودم فقط برای امرار معاش و سر بار نبودن پیش یکی از اقوام کار میکردم که مدتی پیشتر اون رو به من آموزش داده بودن ، اما عادت کرده بودم) ایشون کار پلاک رو به اتمام رسوندن و به من دادن (شایان ذکر هست من با مردهای غریبه خیلی جدیم و کلا آدمه جدی هستم اما نه در روابط خصوصی) با توضیح خصوصیات اخلاقیم و حتی اینکه یک مرتبه به دلیل خلف وعده ایشون در تهیه پلاک من تلفن کردم ، ساعت معین کردم و رفتم اونجا و اتفاقا ایشون با رفتار بسیار جدیه من مواجه شدن و (تاکیید میکنم جدی نه نامحترم) با این احوال چند روزی طول کشید پلاک آماده شد و تو این چند روز که دیگه مطمئن شده بودم از طرف ایشون حسی هست جری شدم چه بسا اینکه از اینکه من رو میدیدن لباشون خشک میشد و دستاشون میلرزید کاملا مسجل شده بود که چیزی درون این آدم نسبت به من هست و باعث جرقه چیزی در من شد که سالها سرکوب شده بود ، من روز تحویل پلاک رفتم و برای اینکه رد پای مثبتی درون زندگیه یه آدم بذارم و با توجه به حرفهاش که معتقد به یکسری مسائل بودن که برای من کورکورانه بودنش پر رنگ بود کتابی به ایشون هدیه کردم به نام دو قرن سکوت و ابتداش رو هم به درخواست خودشون پشت نویسی کردم و برگشتم منزل حالا جزئیات که مدام با حرف و پذیرایی و کلمات خاص مانع اومدن من میشدن بماند و در نهایت گفتن سفری که برید و بیایید چقدر طول میکشه و دلم تنگ میشه و این داستانا منتها خیلی محترمانه تر ، خلاصه من رفتم اما این حس جدید بچم کرده بود فاکتور رو یادم رفته بود بگیرم و به اون بهانه مجدد رفتم تا قبل از سفرم مجدد ببینمش ، اون از این امر بسیار خوشحال بود و عطری که همیشه میزد رو به من هدیه کرد که پیشم باشه و من اینبار رفتم سفر ، تو اون فاصله که برسم به مقصد یه شب تا بعد از ظهر فرداش داستان زندگیش رو که جلوتر توضیح دادم به من گفت و من جواب رد بهش دادم و کلی حالم بد شد و گفتم این کار از نظر نه تنها من بلکه خانوادم رده ، تو اون فاصله که اونجا بودم از هیچ محبت و تماسی منتها کنترل شده ، فرو گذار نکرد و من طی دو سه تماس ایدئولوژیه خودم رو روشن کردم و گفتم که این ارتباط میسر نیست و حتی راهنمایشم کردم و با عقل ناقصم گفتم صبر کن ، بهش فرصت بده ، اونم زنه ، هیچ زنی از خوشبختی فرار نمیکنه و حتما تو هم کوتاهی داشتی و غیره ….اما در نهایت گفت فقط به خاطر بچه ها دارم تحمل میکنم ( وقتی من باهاش آشنا شدم یه آدم له بود به لحاظ روحی) تا الان پانزده سال فرصت دادم درست نشد از این به بعد هم درست نمیشه نه اینکه نخوام بشه دوست دارم به خاطر بچه هام اما نشده ، تا حالا که نشده از این به بعدم نمیشه ، حتی وجود این بچه هم درستش نکرد ، خلاصه همچنان از من انکار و از اون اصرار بیست و یک روز گذشت و دلم براش تنگ و اونم که دیوونه شده بود و رفتاراشم دیگه بد شده بودن به بهانه سوغاتی دادن رفتم و دیدمش و بازم جوابم همچنان رد بود تا اینکه روزی به اصرار قرار گذاشت و منم که دلم پیش بود نه عقلم رفتم ، خلاصه اونجا راه جالبی پیش روم گذاشت و گفت ما درسته به لحاظ عقیدتی خیلی از هم فاصله داریم ، اما هم رو میفهمیم و تو هم با من باش تا کسی برای ازدواج بیاد تو زندگیت ، من چیری نگفتم باز هم مخالف بودم و گفتم دیگه بهتره با هم در تماس نباشیم درست روز بعدش با من تماس گرفت و گفت بذار مثل همه دوستان دیگت باهات تماس بگیرم گفتم من به اونا هیچ حسی ندارم اما میدونی به تو دارم و بهتره نباشه ، خلاصه با کلی اصرار و انقدر که محترمه دیگه گفتم باشه همه چیز تحت کنترل ، خلاصه این تماسها یواش یواش شکلش تبدیل به یه رابطه خصوصی شد و با هم قرار میذاشتیم و خیلیم خوب بودیم و اون هم یه آدم دیگه شده بود خودش میگفت تو به من زندگی دادی ، میرفتیم پارک با هم میدوییدیم و خل بازی در میوردیم ، دستامونو مثل بچگیا میگرفتیم و میچرخیدیم و خیلی از این کارا و کاملا تبدیل به یه آدم شاد شد و من رو بیست برابر سابق دوست داشت و همیشه هم میگفت و هنوزم میگه ، خلاصه گذشت داستان تا کشش جنسی در من همون بیماری رو تحریک میکرد و اونم فهمید، به مرور کشش بیشتر میشد ( رابطه جدیه ما دو ماه بود ) ابتدا هم با تمام تناقض های عقیدتی به درخواست صیغه خوندن خودش لبیک گفتم بعد از یه هفته فکر کردن و خودش میدونست که چقدر برام سخت بود اما بین خودمون انجام شد، (ببخشید من پراکنده میگم) تا دوهفته پیش که دیدم رفتارش تغییر کرده و گفتم احساس میکنم اتفاقی افتاده یا در حال وقوعه که من ازش بی خبرم اما چیزی نگفت بعد از دو هفته تو قرار حضوری و بعد از کلی بهانه گیری از سوی من که خودش به همشون حق میداد وقت گذاشت واسه دیدار ( تو این مدت هم که من نمیدونم واقعا چی شد که وابستش شدم) از هیچ زمانی برای دیدنم مضایغه نمیکرد اما بهانه ای برای خونه نداشت که بتونه منو راحت ببینه تو این گیر ودار کار تخصصی منم بهم پیشنهاد شد و رفتم و ازش دور شدم چون قبل تو یک منطقه بودیم و اومد سر قرار و من کلی برنامه ریزی کردم واسه ساده تر شدن دیدار و با هم بودنمون اما همون زمان با کنکاش خودم متوجه شدم علت بی توجهی این دو هفته به خاطر خانمی بوده که داره باهاش زندگی میکنه کلی گریه کردم و حال خودمو نمیفمیدم بهش گفتم برو دنبال زندگیت گفت تو رو به خدا به حرفام گوش کن اون خیلی عوض شده میخواد زندگی کنه منم میخوام فرصت بدم بهش ، من حالم خیلی بد بود جلوی چشماش آرامبخش خوردم و با کلی حرف ، نه دعوا رفتیم خونه هامون ، دوهفته قبلشم گویا این موضوع بهش فشار آورده بوده من اومدم امتحانش کنم گفتم میخوای همه چی تموم ؟ (البته با کلی مجادله و اذیت و آزار از سوی اون ، با خونسردی حرصم میده و صدای من که تو کل عمرم بالا نرفته بود رو بالا برد ) گفت باشه خلاصه دوباره یک ساعت بعد خودم بهش زنگ زدم و صحبت کردیم و موکول شد به روز بعد و دوباره خودم تماس گرفتم و گرچه داد نمیزدیم اما حالتمون عصبی بود و من سوال کردم که جنبه امتحان هم داشت اما اون گفت باشه و من جیغم رفت هوا و گفتم اگر میگفتی نه و چهار تا فحشم میدادی ، بعدش میگفتم یه هفته همو نبینیم و از هم بی خبر باشیم تا مخ تو بیاد سر جاش ، گفت سر حرف هستی گفتم بله که هستم، که خودش طاقت نیاورد و همون شب آروم که شد تماس گرفت ) اما این مال اون دو هفته پیش بود ، بعد از این آخری روز بعدشم با هم حرف زدیم و میگفت گیجم نمیدونم چیکار کنم و خانمرو توضیح داد گفت ببین الان موضوع بچه نیست موضوع حس میکنم ترسه از دست دادنه زندگیشه ، خونه خیلی خوب شده ، من نمیتونم بهش فرصت ندم و… منم پذیرفتم اما در انتها ازم خواست ده روز از هم دور باشیم و منم پذیرفتم ، اما روز بعدش در کمال خونسردی بهش زنگ زدم و کلی با هم حرف زدیم و لای حرفام گفتم من همه این روز ها رو پیشبینی کردم، اما تو حرفایی زدی که من مطمئن شدم تو فقط سرپرست اون خونه و خانواده ایی ولا غیر من بهت اعتماد کردم ، انتظار این کارا رو نداشتم ، خصوصا اینکه تا حالا هیچ چیز ازت نخواستم ، اون از ته دلش ابراز نگرانی و گیجی و بلاتکلیفی میکرد ، من گفتم اگر من حرف اون یک هفته زدم هدف داشتم اونم اینکه تو ریفرش بشی اما هدف تو از این ده روز چیه؟ حرفایی زد که خودم میدونستم ، میخواست تکلیفش رو با این آدم بسنجه و منم گفتم میدونستم اما میخواستم از خودت بشنوم ، خلاصه گفت بذار ببینیم چی میشه ، گفتم به گفته خودت پونزده سال درست نشد الان چی میخواد بشه گفت ترس فکر میکنم باعث شده یه کم به خودش بیاد ( البته همیشه گفته تو این پونزده سال همیشه امیدوار و نا امیدش کرده و شده همون آدم سابق) گفتم تو چی دوست داری گفت من تو رو خیلی دوست دارم و کلی توضیح گفتم پس این داستان چیه ؟ گفت نمیتونم فرصت ندم تا حالا این مدلی نبوده راستش شاید ناراحت بشی اما میخوام عشق رو باهاش تجربه کنم، خلاصه کلی با غم و اندوه همدیگر رو دلداری داریم و خداحافظی کردیم و من گفتم عاشقانه منتظرتم تا دیشب که یک ویدیو و دو تا موسیقی که مظمون غمگینی داشتن براش فرستادم که رسید بهش اما جوابی نداد ( اینو واسه این زدم که گفت تو میتونی تماس بگیری ، منم گفتم وقتی یه طرفه باشه فایده ایی نداره ، اونم گفت میل خودته ، بین حرفامون) حالا من نمیدونم اون زنگ میزنه ، ادامه میده یا نه ، دلم میخواد پیگیرش باشم اما غرورم اجازه نمیده
با سلام
بنظر شما وارد رابطه ای شده اید که از اول خودتان پیش بینی هایی درباره آینده این رابطه داشتید. آقایی که با وی ارتباط داشتید هم شرایط سختی دارد و در تصمیم گیری و یا ادامه رابطه با شما و یا همسرش تردید هایی دارد. اما موضوع مهم اینست که این نوع ادامه دادن رابطه فرصت های رابطه بهتر و رابطه دوطرفه را از شما می گیرد و ممکن است سالها در رابطه ای باشید که وضعیت مشخصی ندارد. پس یک راه اینست که سود و زیان ادامه دادن یا عدم ادامه رابطه با وی را برای خود مشخص کنید و با توجه به اینکه او در مورد رابطه قبلی هم همچنان ممکن است تردیدهایی تجربه کند، شما باید با توجه به تصمیم گیری منطقی و بررسی سود و زیان رابطه تصمیم قطعی و نهایی خود را بگیرید و حتی اگر روزی مجدد او از رابطه با همسر ناراضی بود شما باید تصمیم بگیرید با توجه به وضعیت موجود تمایلی به ادامه رابطه با وی دارید یا نه و ادامه این رابطه چه پیامدهایی برایتان دارد. قطعا داشتن رابطه عاطفی و بعد عدم ادامه آن پیامدهایی خواهد داشت و آیا تجربه این پیامدها مانند غمگینی، دلتنگی و… که می تواند کوتاه مدت باشد اهمیت بیشتری از داشتن رابطه پایدار و مشخص دارد.
پاسخ داده شده
مشکل انتخاب رشته دانشگاهی و عدم تمرکز
دسته بندی: مشاوره فردی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 133
سلام،خسته نباشید.من به مدت ۱۰ سال در ازبکستان زندگی کردم و زبان فارسی بلد نبودم و فقط روسی میدونستم. بعد از ۱۰ سال به ایران اومدم.توی ایران فارسی حرف زدن رو یاد گرفتم.به مدت ۸ سال ایران بودم و زبان روسی کلآ یادم رفت. توی دبیرستان رشته ام ریاضی بود و همیشه دوست داشتم استاد شیمی یا ریاضی بشم. و این تواناییش رو داشتم.هروقت کسی ازم یه سوال میپرسه بعد از این که جوابش رو میدم میگه دوست نداری معلم بشی چرا اومدی این رشته؟ به نویسندگی و کارای هنری هم خیلی علاقه داشتم و دارم اما به دلیل حرف های خانوادگی بیشتر مجبور شدم علاقه پیدا کنم به معماری تا این که در سال دوم دبیرستان یکی بهم گفت برو پزشکی و چون منم به حرف های اون شخص اعتقاد داشتم و به دلیل اینکه به زیست خیلی علاقه داشتم تصمیم گرفتم تغییر رشته بدم اما مدیر مدرسه این اجازه رو بم نداد.بعد از این که سال سوم دبیرستان رو تموم کردم با خانوادم اومدیم روسیه یک سال کالج خوندم،یه فرد ایرانی بم گفته بود که با ۱۱ سال تحصیل و رشته ی ریاضی میتونم وارد دانشگاه پزشکی بشم.بعد از یکسال خواستم امتحان ورودی دانشگاه پزشکی رو بدم که بهم اجازه ندادن و گفتن که هم باید ۱۲ سال تحصیل بکنم و هم باید رشته ی زیست خونده باشم.برای همین یک سال توی مسکو پیشدانشگاهی رو خ وندم و برای این که فراموشنکنم زبان روسی رو ترم دوم کالج رو دوباره خوندم.سال بعدش خواستم توی دانشگاه سنپترزبورگ وارد بشم و امتحان ورودیش رو دادم اما قبول نشدم(این قضیه ماله پارساله و من امسال وارد دانشگاه شدم). بعد صحبت با خانواده و مدیر بخش کالج دانشگاه تصمیم گرفتم دوباره کالج رو بخونم و بهم قول دادن که بدون امتحان ورودی وارد دانشگاه بشم. اما قولشون یادشون رفت و من امتحان ورودی رو دوباره دادم اما این بار با نمرات بالا قبول شدم.متاسفانه من یک دختر عمه دارم که یک سال ازمن کوچکتر هست و من هرکاری میکنم ( اون به خاطر خانوادش) باید از من تقلید بکنه.و من بدلیل تغییر رشته یکسال عقب افتادم و همسال اون شدم. و من برای اینکه آبروم نره به دروغ گفتم که من همون سال اول قبول شدم و فکر میکنن که الان سال دوم من هست. از طرفی هم اون نه پارسال قبول شد و نه امسال. با وارد شدن به دانشگاه فکر میکردم همه ی مشکلاتم تموم شده ولی مشکلاتم بهتر نشد هیچ بدترم شد. بعد از ورود به دانشگاه بنا به دروغی که گفتم و وارد نشدن دختر عمه جان و حسادت بقیه ی اعضای خانواده فشار روی من بیشتر شد.از طرفی درس خوندن به زبان دیگه اونم روسی خیلی خیلی سخته.توی یک ماه اول توی شوک بودم.شوکی که دلیلش رو اصلآ نمیدونم.و از طرفی هم قوانین و طرز درس دادن دانشگاه های این جا رو نمیدونسم وفشار روم خیلی زیاد شد.توی این ۳ ماه سال تحصیلی غیر از درس ریاضی دیگه هیچی رو درست و حسابی نخوندم.به خاطر همین از پدرم خواستم تا اجازه بده ترم دوم رو مرخصی بگیرم و اون برای اولین بار من رو مقایسه کرد با کسی که باهم وارد روسیه شدیم و اون با پول دادن وارد دانشگاه شد و داره دندون میخونه به زبان انگلیسی و الان سال۳ یا ۴ هست. واقعآ برام شوک بود و شوک خیلی بدی هم بود. واقعآ نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد مغزم رو از همه ی این فکر های الکی خالی کنم و درس بخونم و خیلی خوبهم میدونم تواناییش رو دارم ولی تا میشینم پای درس دلم میخواد کتاب رو پاره کنم و شاید توی یک روز فقط یه صفحه درس بخونم شایدم ۲ صفحه.به دلیل امتحان زیست امروز دانشگاه نرفتم و گفتم شیمی بخونم چون فردا امتحان شیمی دارم ولی از صبح تاحالا فقط ۵ صفحه خوندم شایدم کمتر. احساس میکنم من نباید به این رشته میومدم.اگر همون رشته ی ریاضی بودم الان سال اخر دکوراسیون داخلی بودم. یه چیز اصلی دیگه که نگفتم تغییر رشته ی من به دلیل مادرمم بود.من به مادرم خیلی وابسته هستم و من هرچی میگه رو گوش میدم.دلیل اینکه زنده هستم فقط اونه. اگر اون نبود همون سال سوم خودکشی میکردم. اما زندگی میکنم چون فکرمیکنم تنهاکسی که میتونه اون رو شاد کنه منم نه پدرم و نه برادرم. من به خاطر اون تغییر رشته دادم چون اونم به حرف های اون خانومی که گفت برم پزشکی اعتقاد داره. کلی نوشتم و نوشتم و نوشتم واقعآ نیاز به کمک دارم. تا بتونم نفس بکشم ،یک روز رو با ارامش بگذرونم و شب سرم رو با ارامش بزارم روی بالشت لطفا کمکم کنین تا بتونم با خیال راحت زندگی کنم و با خیال راحت و بدون فکر های مسخره درسم رو بخونم کمکم کنین تا بدونم چطوری با این فشارها کناربیام. خودم رو لعنت میکنم که اومدم پزشکی ولی با این حال پزشکی رو دوست دارم (مخصوصآ روانپزشکی و سرطان شناسی) ولی نمیدونم چطوری باش کنار بیام و بفهممش. در اخر هم ببخشید که اینقدر طولانی شد و اگر غلط املایی دارم
با سلام
با توجه به مهاجرت هایی که داشتید کمی عقب افتادن و یادگیری زبان طبیعی است و با سختی هایی که بوده بهرحال موفق شده اید وارد دانشگاه شوید اما مقایسه کردن های خود با دیگران و رشته تحصیلی و مقطع و سایر موارد می تواند شما را از چیزی که بدست آوردید دور کند. اولین قدم در مورد شما اینست که روی این موارد کار کنید. در ضمن بنظر می رسد از شاخه ای به شاخه دیگر پریدن و تردید بابت رشته تحصیلی و گوش دادن به نصیحت های دیگران شما را از اهدافتان دور می کند. پس سعی کنید در مورد رشته تحصیلی و انتخاب آن به تواناییها و علائق خود توجه کنید و بررسی کنید که به چه رشته و شغلی گرایش دارید و بعد انتخاب کنید و اگر با آگاهی کامل این کار را انجام دهید هم در مورد ادامه آن رشته انگیزه کافی خواهید داشت و هم با کوچکترین توصیه ای نظرتان درباره رشته تحصیلی تغییر نمی کند. اگر فکر می کنید به تنهایی برایتان بررسی این موارد و تصمیم گیری درست امکان ندارد از افراد متخصص کمک بگیرید چون این تردیدها ممکن است در چند سال آینده هم برایتان پیش بیاید و مجدد بخواهید مسیر تحصیلی تان را تغییر دهید. پس هر چه زودتر این کار را انجام دهید برایتان بهتر است.
پاسخ داده شده
مشکل با همسر
دسته بندی: مشاوره زناشویی
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 285
سلام من دختري ١٩ساله هستم يك ماهه عروسي كردم اما از شب عروسي شوهرم به بهانه هاي مختلف اذيتم ميكرد و دنبال گربه كشي بود روز سوم اومدم خونه پدرم و مهریه ام رو اجرا گذاشتم الانم تازه ميگه من خيلي عاشقتم اما چون مادرت دوست پسرداشته و من فهميدم اين كارارو كردم و…ولي من از روز سوم فهميدم شوهرم خونه مجردي داره و بعداز پرس و جو ديدم خانوم ميبره و بوي مواد ازخونه مجرديش مياد بيرون. الانم ميگه طلاقت نميدم تا توافقی جدا بشيم. چكاربايد بكنم خيلي دوست دارم اذييت كنم چون با زندگيم و آبروم بازي شده من مستحقش نبودم ازونورم تهديد ميكنه آبروي مادرتو ميبرم اخه اين به من چ ربطي داره من واقعا نميخوامش ولي خيلي بد باهام بازي شده عروس سه روزه برگشتم. كمكم كنيد ترو خدا؟؟؟؟
با سلام
تجربه سختی داشتید و در حال حاضر تحت فشار زیاد هستید. دو موضوع در رابطه تان بنظر وجود دارد. یکی مسائلی که همسرتان از شما پنهان کرده و دیگری مواردی که شما به وی نگفته اید و در حال حاضر منجر به خشم وی شده است. این مواردی که اشاره کردید بسیار اهمیت دارند اما چرا 3 روز بعد از ازدواج متوجه شده اید؟؟ آیا از قبل مواردی از وی دیده بودید و نادیده گرفتید؟؟ و پی بردن به رابطه و مصرف مواد در این 3 روز چطور اتفاق افتاده و آیا در دوران نامزدی هم این موارد بوده و آیا در حال حاضر اطلاعات شما دقیق است؟ دوره نامزدی تان چه مدت بوده و آیا شناخت کافی در این دوران داشتید؟ آیا تهدیدها و درگیری های فعلی در رابطه در آن دوران هم بوده یا بعد از ازدواج پیش آمده است؟ قبل از اقدام برای جدایی و مشاجره های بیشتر، بهتر است در صورت امکان حضوری یا از طریق آنلاین باهم مراجعه کنید تا تصمیم گیری درستی داشته باشید.
پاسخ داده شده
ارتباط قبل از ازدواج
دسته بندی: رابطه
۱۲ خرداد ۹۶
تعداد بازدید: 243
سلام.
من صرفا جهت کنجکاوی توی یک سایت همسریابی عضو بودم، اما کسی به من درخواست داد که شرایط خیلی ایده عالی داشت و سه سال از من بزرگتر بود. شماره رد و بدل کردیم برای آشنایی بیشتر. دوبار قرار گذاشتیم که قرار دوم لب های من رو بوسید و بلافاصله من گریه کردم. ایشون که گریه منو دید گفت با مادرم در میون میذارم و خیلی زود رسمی میکنیم همه چیزو. بعد که مدرک خواستم و گفتم مثلا یک وویس از حرفای مادرتون بگیرین و بدین گوش نکردن.
من به مادرم گفتم جریان رو. شماره پدرم و ادرس خونه رو در اختیار ایشون گذاشتم. اما هی امروز و فردا کردن و الانم میگن که از تجربه شکست قبلی میترسن . میترسن که خانواده ها سنگ بندازن و موجب جدایی بشه. از من زمان خواستن و حین این زمان هم میخوان که در ارتباط باشیم.
خوشبختانه چون شهر دور درس میخونم قرار نمیشه گذاشت. اما هر روز تلفن و پیام برقراره. این هم بگم که از طریق یکی از دوستانم امتحانش کردم و ایشون به اصطلاح پا ندادن. حالا چکار کنم؟ از کجا بدونم نیت این آقا چیه؟ من خیلی وابسته شدم ولی از طرفی نمیشه فشار آورد که زودتر پا پیش بذارن
با سلام
در میان گذاشتن این موضوع و رابطه تان با خانواده کار درستی بوده و از طرفی در مورد وابسته شدن و رابطه طولانی با توجه به دیدگاه شما در مورد رابطه نگرانی هایی وجود دارد. بنظر بهترین کاراینست که راه حل هایی که وجود دارد را برای خود بنویسید و سپس مزایا و معایب این راه حل ها را بررسی کنید و با توجه به آن یک راه حل را انتخاب کنید.
بعنوان مثال، از راه حل های احتمالی می توان به قطع ارتباط با وی، تعیین دقیق زمانی که برای وی امکان دارد خواسته شما عملی شود و برای خواستگاری بیایند و ارتباط با وی تا آن تاریخ، عدم ارتباط با وی تا زمانی که برنامه و هدفش کامل مشخص شود و .. اشاره داشت.