با سلام، اصلا نمیدونم کسی به سوالم جواب خواهد داد یا نه، اما ناامیدانه سوالم رو مطرح میکنم، انشاله کسی بتونه کمکم کنه.
من 32سالمه، 25سالگی با مردی ازدواج کردم و از همون موقع رقتم سرکار. من از بچگی کرج بودم، اما بعد از ازدواج که قرار شد تهران زندگی کنیم، وقتی دیدم همسرم به تنهایی از پس خرج زندگی بر نمیاد، رفتم سرکار، الان بعد از 7سال زندگی، مجبور شدیم بخاطره کارش بریم کاشان، من اصلا از کاشان خوشم نمیاد، خیلی با تهران و کرج فرق داره، در ضمن، من کارمم ول کردمو بیکارم، واقعا دارم افسردگی میگیرم، آخه حقوق همسرمم خیلی کمه، به هیچ جا نمیرسه، از یه طرف از خدامه برگردم تهران و برم سرکارم، از یه طرفم طاقت دوری همسرمو ندارم، چیکار باید بکنم؟ از یه طرف تهران و شهری که دوسش دارم و مادرمو کارمو استقلال مالی و از یه طرف کاشانی که ازش یدم میاد ولی همسرم اونجاست، خدا من باید چیکار کنم؟کاش کسی کمکم میکرد

سلام مردی 30 ساله هستم که 6 سال هست ازدواج کردم و از نظر جنسی هیچ مشکلی با خانمم ندارم ولی شبها همیشه به رابطه جنسی با دیگران فکر میکنم و الت تناسلی خودم رو با دست میگرم و به سکس فکر میکنم و لذت میبرم و چند بار تلاش کردم این عمل رو ترک کنم ولی موفق نشدم

سلام ، من ٢٨ ساله هستم ، به تازگي با مفهوم سندروم آسپرگر آشنا شدم و حدس ميزنم كه دچار اين سندروم هستم . براي مطمئن شدن از درست يا نادرست بودن حدسم چه كاري ميبايست انجام بدم !؟
ممنون ميشم راهنمايي بفرماييد

سلام وقت بخیر من دختری بیست ساله هستم و در زندگی از مسائل جنسی با همسرم می ترسم و نمی دانم باید چکار کنم. شما کمکم کنید.

سلام مسایل کوچک و حوادث جزئی زیاد فکرم را اشغال میکنه گاهی مشگل بزرگی میشه چه کنم که روی عملکرد ذهنم کنترل بیشتری داشته باشم .ممنون

سلام من 17سال دارم
یکی هست مطمئنم از احساسش به خودم .دوسال پیش اومده خواستگاری و امسال هم چهاربار امده
من بطور خودکار شمارش رو پیداکردم باهاش دوست شدم یعنی دوست که ن فقط چت عادی داریم
نمیدونم چطور به مادرم بگم راضیم
میشه کمکم کنید؟؟

با سلام.من زهرا 21ساله از شهرکرد هستم .حدود یکسال است که با پسری در ارتباطم وقصد ما اشنایی بیشتر است تا دراخر به ازدواج ختم شود
وقتی برادرم از این مسئله باخبر شد برخورد نامناسبی داشت و الان که زمان درحال گذر است خیلی مرا مورد اذیت وازار قرار میدهد و در خانه ارامش ندارم .خواستم از شما بپرسم ایا باید بازخورد من درمقابل برادرم که ازمن کوچکتر است چه باشد ؟
تورا بخدا کمکم کنید .جانم را به لبم رسانده

سلام، وقت بخیر. من خیلی سعی کردم کسایی که بهم بدی کردن رو ببخشم ولی نتونستم بعد یه سال کینه هارو فراموش کنم با وجود ابنکه میدونم این خشم بیشتر به خودم آسیب میزنه و تپش قلب دارم .سوالم ابنه که چطور ببخشم.

سلام و عرض ادب
در مورد یکسری مشکلات و تداخلات بعد از عقد سوال داشتم از خدمتتون
من متولد 74 هستم و دانشجو و خانومم متولد 76 ایشون هم دانشجو
از اسفند 97 نامزد بودیم و مرداد 97 تا به الآن عقد هستیم
و مدتی هم قبل از نامزدی باهم دوست بودیم .
مادر من شخصی عصبی و زودجوش هست و چندباری جلوی خانومم به ایشون تیکع انداخته از حرف های مادرشوهری مثل برا پسر من زن زیاد هست و از این دست حرف ها.
حدودا 2 بار بین مادر من و مادر خانومم تماس تلفنی وجود داشته و هر بار تماس نتیجش دعوای لفظی و بگو مگوی این دو شخص و بهم ریختن روابط بین من و خانومم بوده
آخرین تماس مادرمن با مادرخانوم که مربوط میشه به 28 اسفند در مورد اینکه اونها چه روزی رو تمایل دارند که ما برای عید دیدنی بریم منزلشون بوده و بگو مگو از یه جای ساده شروع شده و هرکسی شروع به تخریب دیگری کرده از طرفی مادرخانوم هم نسبتا عصبی شده و بگو مگو بالا گرفته.
از طرفی روز بعد از دعوا من تصمیم گرفتم عیدانه برا خانومم ببرم که عیدانه از طرف خونواده خانوم پس زده شد و بهم گفتن که عیدانه رو برگردون تا مادرت یه کاری کنه مثلا پاشه بیاد اینجا و تکلیف مارو مشخص کنه
از روز 1 فروردین به این طرف خانوم من دگ تماسی با من نداشته نه تبریک عید نه هیچی و آخرین پیامی که من با ایشون داشتم حرف ایشون این بوده که من دگ شما رو نمیخام! و نه بهم پیام بده نه زنگ بزن و آرامش منو بهم نزن و دو شب گذشته هم منو بلاک کرده. با این حال بعضی اوقات پروفایل منو چک میکنه و اولین بار هستش که تا این حد خانوم من گارد گرفته.
قبلا وقتی همچین مواردی پیش میومد موضوع خیلی زود رفع میشد و من یا خانوم همه چیو فراموش میکردیم ولی الان حتی خانوم اجازه نمیده صحبت کنم که راه حلی با هم پیداکنیم
داخل پرانتز عرض کنم خدمتتون که پدر من و پدر ایشون در حاشیه هستن و مادرها این وسط بازی میکنند.
تولد خانومم 6 فروردین هست و من همون روز خواستم برم خونشون و تولد و کادو بگیرم که با مادرشون تماس گرفتم و مادرشون با عصبانیت و خشم ازینکه مادر من چرا اینطوریه و چرا رفته پشت سر ما هم به بقیه حرف زده گفت و حرفای قدیمی که در مورد یکسری مادیات بود رو وسط کشید . ایشون یه حرفی زدن که دختر ما دگ نمیخاد رابطه رو ادامه بده و هر تصمیمی هم بگیره من پشت ایشون هستم. و بهم گفتن ولی یک راهی داره اینکه شما بطور توافقی دختر مارو طلاق بدی و ما مهریه رو هم میبخشیم و خریدهای بعد از عقدی هم که شده رو نه ما از شما میخوایم نه شما از ما و بعد ازینکه شما سربازیت رو رفتی و برگشتی من قول میدم اگه مادرت درست شده بود دخترمو دوباره میدم بهت و اگرم نشد دخترم رو بدم نهایتش من با شما رفت و آمد خونوادگی میکنم!!!!

سوالاتی پیرامون این مسائل دارم از شما
اینکه منظور از طلاق جدی هست یا صرفا هارت و پورت و ترساندن؟

اگر موضوع طلاق جدی باشه و من نخام طلاق بدم و خانوم بخاد مهریه رو که 100 سکه هستش به اجرا بزاره راهکار بنظر شما چیه؟

دوم راه حلی که بتونم خانومم رو حضوری ببینم و قانعش کنم که دو نفره مشاوره بریم چون واقعا اتفاق خاصی نیفتاده که ایشون انقد گارد گرفته و ناراحته و منو نمیخاد

در کل راهکار حل این مشکل بنظر شما چیست
باتشکر

باسلام و عرض ادب من خواهر شوهری دارم که توانایی تصمیم گیری درست ندارد و رفتار طبیعی ندارد و نمی تواند با بقیه درست ارتباط برقرار کند و به عبارتی ساده به نظر می رسد ایشان فوق لیسانس هستند ،خیلی شمرده شمرده صحبت میکنند و براش که خواستگار میاد خواستگاراش ردش میکنند وقتی با رفتاراش مواجهه میشند،وقتی که ناراحت میشن بشدت واکنش نشون میدن ،فکر میکنن به شخصیتش توهین شده به نظر شماباید پیش چه دکتری ببریمش

گاهی اوقات خیلی بد اخلاق هستم که تمام خواهر وپسرم قطع رابطه کردند چه کنم می تونم بی خیالشون بشم وازارم میده

سلام.خسته نباشید با تشکر از همدلی شما. بنده به همراه همسر و برادرم 5 ماه پیش تو دریا نزدیک بود غرق بشیم و من هنوز وحشتناک ذهنم درگیر اون اتفاق و چون همسرم گفته بود بریم جلوتر از ساحل و من مخالفت کرده بودم و این اتفاق افتاد همیشه اون رو مقصر میدونم،چون هرکاری کردم نتونستم فراموش کنم.از دیدن دریا و شمال رفتن به شدت میترسم حتی برادرم که همراهم بود رو نمیتونم ببینم هر چیزی که منو یاد اون روز میندازه به شدت پریشان حالم میکنه.ممنون میشم کمکم کنید.

با سلام دختری دارم دوسال و نیمه ، چند بار سعی کردیم که شب ها بتوانیم جای خوابش را از خودمان جدا کنیم ولی هر بار به دلیلی مثلا سرد بودن اتاقش دوباره به تخت خودمان برگرداندیم و الان هر کاری میکنیم که شب ها روی تخت خودش بخوابد قبول نمیکند و حتی پدرش شبها روی زمین اتاقش میخوابد و دخترمان را روی تختش میخوابانیم ولی گریه میکند و میخواهد که در کنار یکی از ما بخوابد ، خواستم بپرسم چه راهکاری ارایه میدهید و در ضمن اینکه دخترم وقتی ذوق میکند یا عصبانی میشود نیشگون یا چنگ میزند در حالی که من و پدرش هیچ وقت عادت به این کار نداشته ایم ، نمیدانم که در بچه های این سنی طبیعی است یا باید دنبال علت باشم؟ ممنون از شما

سلام من دو سه روزه ک احساس میکنم در دنیا وجود ندارم…یا احساس میکنم دارم خواب میبینم..ولی امید به ایندم تغییری نکرده و هر روز برای رسیدن به هدفم تلاش میکنم……هر کاری ک میکنم رو انگار من اونو انجام نمیدم و خود به خود انجام میشه ایا دچار افسردگی شدم یا مشکل روانی یا همچین چیزی شدم؟ لطفا جواب بدید

سلام من یه پسر 29 سالم که به خاطر گذشته خیلی بدم که تو خانواده و با پدرم داشتم یه جورایی خانواده برام معنی نداره. این یک طرف. از طرف دیگرم شغل و درآمد خوبی دارم و با یه دختر آشنا شدم. کلا شرایط ازدواج و پول رو دارم و میخام ازدواج کنم. ولی گذشته ایی که با پدر مادر خواهر و برادر و فامیل ها دارم و زندگی خفت بارم در گذشته نمی گذاره فکر ازدواج کنم و منو منصرف میکنه حتی فکر انتقام میافتم. راه حل چیه . ممنون