خانه » مهارت های زندگی »
اگر تجربه مراجعه به درمانگر را داشته باشید، احتمالا هیجان و اضطرابهای اولین مراجعه را هم به یاد دارید یا شاید به دلیل ناشناخته بودن نوع درمان و اضطراب ناشی از آن، هنوز با وجود احساس نیاز، آمادگی مراجعه به یک درمانگر را ندارید. اضطراب، استرس، بیقراری و تپش قلب از علائم و عوارض بسیاری از مشکلات روحی و روانی ما هستند. علائمی که گاهی در مراجعه به درمانگر یا مشاور یا حتی پیش از مراجعه هم شدت مییابند.
تجربه نخستین حضور در جلسه زوج درمانی علاوه بر صرف انرژی ذهنی فراوان به دلیل ناشناخته بودن آن برای اغلب درمانجویان، شاید با علائم فیزیکی متفاوتی نیز همراه باشد.
نفسهایی که در سینه حبس میکنید. ضربان قلبتان تندتر از همیشه است. احساس داغی و سرخ شدن دارید. اینها از علائم فیزیکی است که ممکن است در نخستین مراجعه به درمانگر تجربه کنید. با خودتان میگویید: از کجا باید شروع کنم؟ چه باید بگویم؟ چطور باید بگویم؟ در مورد من چه فکری میکند؟ چه قضاوتی نسبت به من دارد؟ چقدر امین و رازدار است؟ اگر ته دلش به من خندید چه؟ اگر با دیگران درباره مشکلات من صحبت کرد چه؟ هزار و یک سوال بیجواب شاید قدمهای ما را برای رفتن به مشاوره و روانکاوی سست کنند. شاید بارها تصمیم گرفته باشیم و هربار فقط با یکی از این سوالات بیجواب و اضطراب برانگیز منصرف شدهایم. شاید هم درمانجو هستیم؛ اما عدم اطمینانخاطر در این زمینهها، هنوز هم سبب میشود تا نتوانیم خود واقعیمان را با درمانگر در میان بگذاریم. خودسانسوری! بله دچار خودسانسوری میشویم تا مبادا قضاوت شویم.
اتاق بازجویی یا پناهگاهی امن؟
نخستین مواجهه ما با درمانگر، در اتاق درمان است. اتاقی که میتواند به خانه دوم ما و پناهگاهی امن بدل شود یا جایی که مثل اتاق بازجویی باشد و دردی بر دردهایمان بیافزاید. بیشک هر درمانجویی دنبال آن خانه امنی است که در عین حفظ حریم خصوصیاش راهی برای رهایی از افکار و احساسات ناخوشایند و رسیدن به شناخت صحیح از خودش پیدا کند.
در این میان درمانگر هم نقشی حیاتی دارد. او باید بتواند اعتماد درمانجو را جلب کند تا در کمال امنیت احساساتش را در میان بگذارد و همدلی و کمک دریافت کند. درمانگر باید احساسات درمانجو را به رسمیت بشناسد. اسرارش را فاش نکند. او را قضاوت نکند. در حقیقت درمانگر گوششنوا یا سنگ صبوری است که کمک میکند مراجع پیش و بیش ازهر چیز به شناخت و آگاهی از خود، احساسات و افکارش برسد. این شناخت و آگاهی کمک میکند تا فرد در گذر زمان بتواند احساسات و افکارش را مدیریت کند و بهترین و مؤثرترین راه را برای خودش برگزیند.
درمانگر میداند که درمانجو دنبال نصیحت شنیدن، مقایسه یا تحقیر شدن یا برچسبخوردن نیست. او از انگ خوردن یا نادیده گرفتن احساساتش بیزار است. از این که درد یا مشکلش نادیده گرفته شود، خسته شده است.
مراجع یا درمانجو باید بتواند در اتاق درمان و مواجهه با درمانگر یا مشاور در کمال امنیت تمام حرفها، باورها، هیجانات، ناکامیها و آرزوها و مشکلاتش را بدون احساس قضاوت شدن یا ترس از فاش شدن اسرارش بیان کند.
در حقیقت اتاق درمان جایی است که بدون نقاب میتوانیم خود حقیقیمان باشیم. جایی که هیچ ترسی از خود واقعی بودن نداریم و با ترسهایمان و احساسات حقیقیمان روبهرو میشویم.
شاید بسیاری از ما در پی دریافت راهحل یا بهترین راهکار به درمانگر مراجعه میکنیم؛ اما درمانگران معتقدند هر فرد به تنهایی بهترین و مؤثرترین راهحل خودش را میشناسد. تنها باید با آرامش و آگاهی به شناخت از خود و نیازهایش برسد تا بتواند راه مناسب را انتخاب کند.
در بلاگ سیمیاروم بیشتر بخوانید: زوج درمانی چیست؟
ناآگاهی از اتاق درمان؛ مانعی جدی برای عدم مراجعه به درمانگر
شما چه اندازه مراجعه به درمانگر را راهحلی مناسب برای محافظت از سلامت روانتان در زندگی فردی، جمعی یا مشترک میدانید؟ چقدر به آن اتاق امن رواندرمانی اعتماد دارید؟ آیا در حال حاضر درمانجو هستید و از خدمات درمانگران بهره میبرید؟ یا جزو آن دسته از افرادی هستید که احساس نیاز به دریافت کمک از درمانگر میکنید؛ اما به دلیل ترس یا ناشناخته بودن فضای درمان هنوز مراجعه نکردهاید؟ شاید هم تجربه ناخوشایندی از مراجعه دارید و مراجعه به درمانگر غیرحرفهای سبب شده است تا دیگر تمایلی به رواندرمانی نداشته باشید.
جزو هر گروه از این افراد باشید، آگاهی از فضای اتاق مشاوره میتواند به شما کمک کند. ناآشنایی با فضا و روند رواندرمانی یا مشاوره یکی از بزرگترین موانع سر راه افراد برای مراجعه به درمانگر یا گرفتن نتیجه مناسب است. آگاهی از اتاق درمان و اتفاقات آن بر ترس و ناشناختگی فضا و روند درمان غلبه و افراد را در مراجعه به درمانگر کمک میکند.
در همین راستا در ادامه این مطلب میتوانید بخشهایی از آنچه که واقعا در اتاق مشاوره رخ میدهد را بخوانید. در جریان روند واقعی یک تراپی قرار بگیرید و بدانید در اتاق مشاوره، تراپی از کجا و چگونه آغاز میشود.
گزارشی از یک جلسه زوجدرمانی
آنچه در ادامه میخوانید، ترجمه یک اپیزود از پادکست «از کجا باید شروع کنیم؟» استر پرل است. استر پِرِل (Esther Perel) رواندرمانگری اهل بلژیک و متخصص رواندرمانی است. این پادکست بر اساس ماجراهای واقعی زوجهای ناشناس در دفتر مشاوره او حول موضوعات مختلف میان زوجها است.
زوجی که گزارش حقیقی از جلسه تراپی آنها را میخوانید، در یک رابطه دائمی و روبهجلو هستند. مرد یک شهروند آمریکایی ساکن تگزاس و زن یک مکزیکی است که به کشورش بازگشته است. این زوج در حال حاضر به ازدواج فکر میکنند؛ اما ازدواج بیشتر پاسخی به وضعیت نامشخص مهاجرتشان است تا احساس آمادگی عاطفی. مرد خودش را در نقش سرپرست و کسی که همیشه کارها را درست میکند، میبیند. زن کسی است که ماهی دوبار برای بودن با پارتنرش سفر میکند و فقط مشتاق در کنار او بودن و توجه عاطفی اوست.
پرسشهای مطرح شده در این جلسه:
- آیا نگهداری روابط راه دور دشوار است؟
- وقتی لذت و شادی از بین میروند، می توان دوباره آنها را زنده کرد؟
- اگر هرگز وجود نداشته باشند، آیا میتوان آنها را بعد از شروع رابطه ایجاد کرد؟
- وقتی یکی از زوجین خودش را در نقش کسی که همهچیز را در رابطه درست میکند میبیند، در سناریویی قرار میگیرد که چیزی برای درست کردن وجود ندارد، تکلیف او چیست؟
- تکلیف چنین زوجهایی در این نوع روابط چیست؟
- وقتی ما در یک رابطه قوی و مستقل ظاهر میشویم، چگونه میتوانیم بهطور همزمان میلمان به احساس مراقبت را نشان دهیم؟
در جلسه زوج درمانی از خودمان میگوییم.
زوج جوانی که در جلسه زوج درمانی پرل ملاقات میکنیم با نامهای فرضی سارا و پیتر در اوسط ۲۰ سالگیشان و از زمان دانشگاه با هم هستند. پیش از این رابطه راه دور، آنها حدود ۲ سال در آمریکا باهم بودهاند.
خانواده پیتر شامل پدر، مادر و دو برادر کوچکتر او هستند. پدر و مادرش ازدواجی سنتی داشتهاند. وظیفه اصلی مادرش در زندگی زناشویی تربیت سه فرزند پسر بوده است؛ اما هرگز شغلی اجتماعی نداشته است. از سوی دیگر او به عنوان فرزند بزرگتر همیشه وسط دعواهای پدر و مادرش بوده است. آنها مشاجرههای بسیاری داشتهاند و همیشه پدر یا مادر شکایت دیگری را به بزرگترین فرزندشان که مورد اعتماد آنهاست منتقل کردهاند. «مادرت این کار را کرد، مادرت آن کار را کرد.» یا «پدرت این کار را کرد، پدرت آن کار را کرد.» او تلاش زیادی برای کمک به آنها انجام داده است.
فرزندان متولد شده در خاک آمریکا میتوانند در سن ۲۱ سالگی به والدین خود تابعیت آمریکایی بدهند. پیتر این کار را برای مادرش کرده است. تابعیتی که معادل آزادی مادر و برگ برندهای برای تصمیمگیری درباره زندگی و ازدواج نه چندان موفقش است. با داشتن تابعیت آمریکا مادر میتواند کسب و کار خودش را راهاندازی کند. موضوعی که باعث بهبود روابط او در زندگی زناشوییاش شده است؛ اما این تغییر یعنی عدم وابستگی مادر از نظر اقتصادی به پدر در ساختار قدرت و روابط نیز تغییر ایجاد کرده است. او حالا به پسرش وابسته است. در صورت تمایل میتواند رابطه زناشوییاش را ترک کند و دیگر نگران مسائل اقتصادی نباشد؛ چراکه خودش میتواند کار کند و بهطور مستقل کارهایش را انجام دهد. پیتر از این بابت بسیار خوشحال است که این احساس را به مادرش منتقل کرده است.
سارا که این روزها ساکن مکزیک است، کسی است که ماهی دوبار برای دیدن پارتنرش سفر میکند. با خانواده پیتر به خوبی کنار آمده است. آنها نیز به او علاقهمندند. گاهی مادر پارتنرش را میبیند و باهم قهوه میخورند یا به او در انجام برخی از کارهایش کمک میکند.
اینها اطلاعات اولیهای هستند که درمانگر در جلسه زوج درمانی با حوصله و ظرافت از درمانجو میپرسد. در ضمن هر سوال احساس او را هم جویا میشود و هرکجا که لازم باشد، تحلیل خودش را نسبت به صحبتهای او بیان میکند. یا با پرسیدن سوالی درمانجو را نسبت به احساس حقیقی که دارد، آگاه میکند. برای مثال استر پرل از مرد جوان میپرسد: «بنابر صحبتهایت قبلا مجبور بودهای نسبت به یک زن و انتخابهای زندگیاش احساس مسئولیت کنی؟»
ازدواج؛ پیوندی عاطفی یا قراردادی رسمی؟
شرایط زندگی دور از هم این زوج را به امضای تعهدنامهای از نوع سند ازدواج سوق میدهد. چیزی که اگر هر دو در یک مکان باشند، شاید از آن پیروی نکنند؛ اما هر دو از تغییر قوانین مهاجرت آمریکا میترسند و نمیخواهند این تغییرات بر رابطه آنها تأثیر بگذارد. بنابراین با فکر کردن درباره تصمیم ازدواج، مهاجرت، شهروند شدن و انواع و اقسام مواردی که مهاجرت پیش روی افراد میگذارد، دست و پنجه نرم میکنند.
با توجه به این که مرد در گذشته و بار دیگر این روند مهاجرت و اعطای تابعیت را به یک زن دیگر زندگیاش یعنی مادر انجام داده است، پرل معتقد است این زوج فرصت دارند تا تصمیم بگیرند با عوامل خارجی رابطهشان چگونه روبهرو شوند.
سارا از پیتر بزرگتر است. این اختلاف سنی سبب شده که پیتر فکر کند سارا به نقطهای رسیده که دنبال پایداری و نوعی تعهد بیشتر در زندگی است. بنابراین حس میکند دستی یا نیرویی خارجی بر روی او وجود دارد. البته عوامل خارجی مانند مسائل مهاجرت نیز این حس را برای پذیرش تعهد ازدواج تقویت میکند.
پرل در جلسه خطاب به پیتر درباره احساسش میگوید: «تو همیشه در زندگی پسر مسئولیتپذیری بودهای. در حقیقت نقش و مسئولیت والدین در خانواده را برعهده داشتهای. برای همین احساس میکنی مسئولیت زیادی بر دوش توست. بخشی از تو با خودش میگوید آیا من هرگز فرصتی برای بازی در زندگی خواهم داشت؟ آیا زمانی هست که مجبور نباشم مسئولیتپذیر باشم؟» احساسی که پیتر هم تأیید میکند.
این همان شناختی نسبت به خودمان است که ما در جلسه تراپی با کمک درمانگر به آن میرسیم. احساسی که شاید همیشه وجود داشته؛ اما ناآگاهی از نوع آن در بیانش موانعی ایجاد میکرده است.
پیتر احساس وظیفه میکند تا زمانی که پارتنرش تابعیت آمریکا را به دست آورد و اجازه کار داشته باشد سخت کار کند تا سقفی بالای سرشان باشد و ماشینی زیر پا. از این معامله خوشحال است؛ زیرا میداند امری موقتی است. زمانی که سارا شهروند آمریکا شود، همه چیز متعادل میشود؛ اما در حال حاضر احساس میکند خیلی زیاد کار میکند. به گفته خودش گاهی حس میکند ۳۵ ساله است و بچه دارد!
آیا یکی از ما قربانی است؟
سوال مهم درمانگر در این بخش از جلسه همسر درمانی این است که آیا هریک آنچه برای دیگری سخت است را حس میکنند؟ چراکه این زوج در کسب عنوان چه کسی سختترین کار را دارد، رقابت میکنند! «چه کسی در این رقابت ناممکن برنده میشود؟ یا چه کسی در این رابطه بیشتر خودش را قربانی میکند؟ کدامیک بیشتر از دوران جوانی خود گذشتهاند؟» موضوعی که مشکل از آن شروع میشود.
این زوج جوان معتقدند در این رقابت هیچکس برنده نشده است. سارا به پیتر گفته است که به اندازه او برای رابطهشان فداکاری نمیکند. حرفی که برای پیتر بسیار آزاردهنده بوده است. او میگوید: «من به او نگفتهام که فداکاریاش مهم نیست، می دانم که مهم است. حتی وقتی به نیویورک پرواز میکنم با خودم میگویم من نمیتوانم این کار را دوبار در ماه انجام دهم؛ اما او این کار را میکند. بنابراین میفهمم؛ اما انگار او فکر میکند من درک نمیکنم این کار بسیار سخت است.»
در مقابل سارا میگوید: «او از نظر منطقی این موضوع را درک میکند؛ چراکه فردی باهوش است. بنابراین میفهمد من چه میگویم؛ اما منظور من این است اگر میفهمی، پس چرا برخی از رفتارهای خود را تغییر نمیدهی؟»
این عدم درک متقابل نقطهای برای پرسش دقیقتر از سوی درمانگر در جلسه مشاوره درمان زوجین است. اینکه درمانجو مجبور میشود بهطور دقیق و با بیان مثال نیازهایش را مطرح کند. دراینجا پرل از سارا میخواهد دقیقتر بگوید از پیتر چه میخواهد؟
به گفته سارا، پیتر ساعتها بیرون از خانه کار میکند. وقتی به خانه میآید، باز هم بیشتر از هرچیزی درباره کارش صحبت میکند. در آخر هم میخواهد بخوابد. مسألهای که برای سارا ناامید کننده است. او فقط بهخاطر پیتر سفر کرده و بهخاطر او اینجاست؛ اما انگار پیتر خسته از ارتباط با اوست.
با هم بمانیم یا نه؟
سارا از زندگیاش در مکزیک راضی است. با پدر و مادر و خواهرش زندگی و از خانه کار میکند. شغل او کمک به زنان برای راهاندازی کسب و کارشان است. برای همین دستش بازتر است؛ چراکه میتواند با کامپیوتر از هرجایی کارش را انجام دهد. به عبارت دیگر کارش نیز با او سفر میکند. هرچند به گفته خودش این عدم ثابت ماندن در یک جا باعث میشود نتواند بیش از یک حدی در کارش ارتقا پیدا کند و آنرا گسترش دهد.
در این جلسه، پرل برای درک بهتر از شروع مشکل این زوج ضمن پرسیدن این سوال که مشکل از کجا آغاز شد به آنها توضیح میدهد: «وقتی همدیگر را نمیبینید و با هم مشاجره میکنید، فکر میکنید به این دلیل است که به اندازه کافی با هم نیستید؛ اما وقتی با هم هستید و در نهایت باز هم مشاجره میکنید باعث تعجبتان از وضعیت میشود. برهمین اساس شادی و نشاط در رابطه کمتر و کمتر و اصطکاک رابطه بیشتر میشود. یعنی هنگامی که به هم نزدیک میشوید، نمیتوانید نزدیکی یا صمیمیت را واقعا تجربه کنید؛ چون دائما در مورد زمانهای نزدیک نبودنتان بحث میکنید. روندی که شما را در رابطه فرسوده میکند.» توضیحی که این زوج جوان آنرا تأیید میکنند.
ما بین کار یا عشق حق انتخاب داریم؟
در ادامه جلسه زوج درمانی، پیتر از یک ارتقای شغلی که چندی پیش امکانش را داشته، سخن میگوید. به گفته خودش خبر این پیشرفت به او این حس را داده که سارا این پیشرفت را دوست ندارد؛ چراکه فکر میکند پیتر کارش را بیشتر از او دوست دارد.
پرل این حس را پیشتر در صحبتهای زن شنیده بود. همان حسی که او وقتی به خانه میآید، بیشتر درمورد کار صحبت میکند و تمام وقتش را به کار اختصاص میدهد. بعد با خودش میبیند احساس تنهایی میکند و پرسش از مرد این است که آیا این حس عادلانه است؟
به گفته پرل اینطور نیست که مرد کارش را بیشتر دوست دارد؛ اما وقتی بیشتر از هرچیزی جذب کارش میشود، این تصور را ایجاد میکند که کارش را بیشتر از پارتنرش دوست دارد. این کار در زندگی ضربه زننده است و نباید انجام شود.
پرل معتقد است باید رفتار پیتر به گونهای باشد که وقتی سارا را میبیند، برخی چیزها را تغییر دهد تا انرژی مثبتی به رابطهشان ببخشد. به عبارت دیگر مسائل کار را پشت در بگذارد و به خانه برود.
سارا در ارتباط با همین مسأله میگوید: به خوبی میدانم وقتی درباره جزئیات حساسیت برانگیز ارتقای شغلی سوال میکنم مانند اینکه آیا زنان دیگری قرار است بیشتر با تو در ارتباط باشند؟ برای او راحتتر است که فکر کند دارم حسودی میکنم. درحالیکه من به این موضوع فکر میکنم که این کار و پیشرفت شغلی زمان بیشتری از او میگیرد.
همانطور که گفته شد در این رابطه زن از مرد بزرگتر است. آنها در رابطهشان و نسبت به یکدیگر حساسیتهایی از جنس حسادت دارند. چیزی که به گفته خودشان برکسی پوشیده نیست. البته سعی کردهاند بر روی مسائل حسادتبرانگیز هم کار کنند.
در جواب به این سوال که حسادت چیست؟ سارا میگوید: وقتی صحبت از کار به میان میآید، چیزی که ذهن من را مشغول میکند، حسادت نیست؛ بلکه بیشتر نگرانیام از جنس همان احساس تنهایی بیشتر است.
برای سارا پاسخ دادن به اینکه حسادت چیست، دشوار است. در پاسخ از نخستین دیدارشان میگوید. اینکه پیشتر چیزهایی درباره پیتر میدانسته. او مرد خوشتیپ و محبوبی بوده است؛ اما وقتی سارا او را انتخاب میکند، ابتدا مسأله را جدی نمیگیرد؛ چراکه دوستانش به او میگفتهاند هیچ شانسی در این زمینه ندارد! او خودش را در مقابل پیتر ناکافی احساس میکرده و برایش جای سوال بوده که چرا او را انتخاب کرده است. تا حدی که به گفته خودش در ابتدا فکر می کرده یک بازی است!
اما پیتر ماجرا را طور دیگری دیده است. از نظر او سارا به اندازه کافی فردی باهوش، محبوب، زیبا و شگفتانگیز بوده است. او هرگز احساس نمیکرده که برای سارا به اندازه کافی خوب باشد. بنابراین همیشه با خودش میگفته که شانسی ندارم!
در خلال این جلسه زوج درمانی پرل معتقد است پیشینه آشنایی آنها، اینکه سارا دختری دستنیافتنی بوده و پیتر بازیکنی که قرار بوده سارا را دنبال کند در اصل رابطه آنها باقی مانده است. همزمان یک چالش کلیدی در رابطه آنها و خارج از متن وجود دارد. رقابتی که زن و شوهر دارند برای اینکه «چه کسی باید به دیگری گوش کند؟» یا «چه کسی سزاوار همدلی است؟» در حالی که یکی از طرفین چیزی درباره احساسش میگوید، دیگری میگوید: من کارهای زیادی برای رابطهمان انجام میدهم. چیزی که در حقیقت از رنگ و نژاد و پیشینه داستان آشناییشان فراتر میرود.
فقط درکش کنیم!
پرل ادامه جلسه زوج درمانی را با پرسیدن درباره احساس مرد نسبت به اعلام نیازهای زن در مورد توجه بیشتر، حس تنهایی یا صحبت کردن وقتی از سرکار به خانه میآید، پیش میبرد. اینکه آیا پیتر نسبت به این نیازها احساس فشار میکند؟
او در حقیقت با این پرسش سعی میکند مرد را به پیدا کردن احساس واقعیاش در این مواقع نزدیک کند.
پیتر کلمه فشار را کلمه درستی برای توصیف احساسش نمیداند. برعکس آنرا محرک توصیف میکند. محرکی برای اینکه باید کاری انجام دهد یا چیزی را رفع و رجوع کند.
استر پرل بخشی از این حس را به شیوه برخورد اجتماعی مردان نسبت به رفع و رجوع کردن موضوعات نسبت میدهد و بخش دیگر آنرا بهخاطر نوع نقش پیتر در زندگی خانوادگیاش میداند. اگر مادرش چنین احساسی داشته باشد، او نیاز دارد کاری برای او انجام دهد.
پیشنهاد پرل در این مواقع که افکار و احساساتی به سراغ او میآید مانند اینکه «چه کسی قربانی بزرگتر است؟» یا «چه کسی بار بیشتری را بر دوش میکشد؟» کارها یا جملاتی از این قبیل است:
«فورا او را در آغوش بگیری و فقط بگویی: ممنون که به من یادآوری کردی.» یا «اجازه بده یه استراحت کوتاه داشته باشم و مقداری انرژی بگیرم، بعد.» یا «میدانم که روز سختی بوده.» یا «میدانم که بعضی روزها فقط باید به تو اختصاص پیدا کند.»
به گفته پرل این همان چیزی است که زن به آن نیاز دارد. او نیاز ندارد که پیتر چیزی را درست کند. او به دفاع پیتر از خودش نیازی ندارد. او تلاش پیتر و سخت کار کردنش در ۲۳ سالگی را میبیند، میداند و قدردان اوست. او تنها به کسی نیاز دارد که بگوید «درک میکنم چه میخواهی.» و این بدان معناست که مرد کار کوچکی برای درست کردن رابطه باید انجام دهد. برخلاف آن چیزی که فکر میکند و از آن وحشت دارد!
برای طرف مقابل، فضا ایجاد کنیم!
استر پرل میگوید: این موضوع که در آن یک نفر احساسی را ابراز میکند و طرف مقابل آنرا به عنوان باری که باید به دوش بکشد تا بتواند برطرف کند تا آن احساس یا نیاز رفع شود، موضوع بسیار متداولی در روابط است.
در اغلب روابط، مردی را داریم که نقش رفع و رجوع کننده مسائل را برعهده میگیرد. وقتی پرل میگوید باید کار کمی در این زمینه انجام دهی، بدان معنا نیست که نیازی به انجام دادن هیچ کاری نیست! بلکه این کارها از جنس رفع و رجوع کردن نیستند.
اقدامات در این زمینه اقدامات سادهای هستند از جنس ایجاد فضا و اجازه دادن بهطرف مقابل برای بیان خودش و آنچه که احساس میکند.
به گفته پرل این مسأله یک موضوع مشترک بین زوجین است. برای بسیاری از ما بسیار دشوار است که گاهی اوقات به سادگی بگوییم: من به تو گوش میکنم، میدانم سخت است و روز سختی داشتهای.
در اینجا پیتر در حقیقت با حس همیشگی درستکردن امور، اضافهباری را به خودش تحمیل میکند؛ اما در نهایت سارا آن چیزی را که میخواهد یا انتظار دارد، دریافت نمیکند. حتی اگر پیتر تلاش زیادی برای درستکردن کارها انجام داده باشد.
در ادامه جلسه زوبه گفته پرل، در این موقعیت ذهن پیتر احساس میکند او آن شخصی است که بقیه افراد به او وابسته هستند. به نوعی فرزندانش هستند و این چیزی نیست که او بخواهد تحمل کند.
افراط و تفریط ممنوع!
در ادامه جلسه زوج درمانی درحالیکه پرل درباره احساس مسئولیت پیتر نسبت به زنان زندگیاش کنجکاو است؛ اما از سوی دیگر علاقه دارد بداند چطور سارا به عنوان یک زن جوان در مکزیک بدون پیتر استقلال بیشتری دارد تا وقتی با پیتر است.
گویی اتفاقی یا تغییری برای سارا رخ میدهد که وقتی با پیتر است به موجب آن دست از تلاش، انتخابها و تواناییهایش میکشد و خودش را در نقش فردی نیازمند مراقبت قرار میدهد.
پرل معتقد است سارا وقتی به دیدن پیتر میآید، تمام جنبههای استقلال شخصیاش را پشتسر میگذارد. انگار به نوعی به او بگوید من وظیفه خودم را انجام دادم، آمدهام اینجا و حالا نوبت توست! سارایی که در مکزیک است، همان سارایی نیست که در تگزاس است.
با تأیید این موضوع از جانب سارا، پرل دیگر بخشهای سبک زندگی سارا در مکزیک جویا میشود. مانند وقتگذرانی با دوستان، کارهای جانبی و خوش گذراندن. چیزهایی که انگار با سارا سفر نمیکنند و بخشی از مشکل همینجاست.
پیتر همان زن مستقلی را که میشناخته، دوست دارد؛ اما زن مستقل در مکزیک میماند و به تگزاس نمیرود.
در ادامه جلسه درمانگر سعی میکند با پرسیدن سوالات بیشتر از سارا او را متوجه تغییر رفتارش در این سفرها کند. گویی سارا هم نسخه دیگری از رفتارهایی است که پیتر هنگام دیدارشان انجام میدهد. سارا در هر سفر زندگیاش را متوقف میکند.
پرل معتقد است در حال حاضر سارا دو خانه برای زندگی دارد. یکی در مکزیک و یکی در تگزاس. از سوی دیگر او در هر دو خانه به زندگی و روال عادی زندگی نیاز دارد. با فعالیتها، دوستان، عادتها و برنامهها هر دو خانه، خانه سارا میشوند.
درحالیکه سارا آزاد است بیاید یا برود. میتواند تصمیم بگیرد که میخواهد بیشتر بیاید یا کمتر؛ اما گویی بخشی از وجود او این کار را انجام میدهد و به پیتر میگوید: من تمام این کارها را بهخاطر تو انجام میدهم. پس تو هم باید در مقابل، کاری برای من انجام بدهی!
پرل معتقد است این داستانی است که سارا انتخاب میکند. چه اتفاقی میافتد اگر سارا بگوید: من این سبک را برای خاطر خودم انتخاب میکنم.
این جنبه شخصیت مستقل سارا همان چیزی است که پیتر او را با آن در دوران دانشگاه توصیف میکرده است. پیتر خطاب به سارا میگوید: تو همیشه خیلی مستقل بودی. دلیل اینکه با تو بودن باعث میشود احساس امنیت کنم این است که احساس نمیکنم مجبورم از تو مراقبت کنم. من هرگز احساس نکردهام که تو کسی شبیه به پدر و مادرم هستی. وقتی یکی از آنها کار نمیکند، من باید از او مراقبت کنم. من این مسئولیت(بیشتر کار کردن) را در حال حاضر بر عهده گرفتهام چون میدانم این شرایط موقتی است و تو میخواهی شغلی داشته باشی. اینکه تو تنها به من وابسته نخواهی بود را دوست دارم.
در اینجا بار دیگر ضرورت حضور درمانگر را میبینیم تا نکاتی که مغفول مانده را به هریک از زوجین یادآوری کند. پرل یادآوری میکند که سارا یک چیز دیگر هم میگوید و آن این است که هرچند من بسیار مستقل هستم اما گاهی اوقات کمی توجه را دوست دارم. بدون اینکه فکر کنی این بدان معناست که باید از من مراقبت کنی! پرل در حقیقت معتقد است پیتر در حالت افراط و تفریط زندگی میکند.
پیتر این حس را به سارا منتقل میکند که چون کار میکند و مستقل است پس نیازی ندارد. در حالیکه سارا نیازمند برقراری ارتباط با اوست؛ چراکه دلش برایش تنگ شده. او را دوست دارد و میخواهد باهم باشند. نه این نوع رابطهای که در حال حاضر با هم دارند. هر دو کار میکنند. کار و مسئولیت اجتماعیشان را انجام میدهند و بعد میخوابند. بدون اینکه وقتی را باهم گذرانده باشند.
تمرین گوش کردن
یکی دیگر از کارکردهای مهم مراجعه به درمانگر را در ادامه این جلسه درمانی شاهد خواهیم بود. جایی که درمانگر متوجه میشود یکی از طرفین درک صحیحی از صحبتهای طرف مقابل ندارد. او با پرسیدن اینکه متوجه شدی همسر یا پارتنرت چه میگوید، او را وادار به دقیقتر شنیدن میکند. یعنی به نوعی اشتباهشان را در نشنیدن و درک نکردن همدیگر به آنها گوشزد میکند.
برای مثال در این مورد پیتر شنیده که سارا میگوید او در خانه است؛ اما از نظر ذهنی پیش او حضور ندارد.
پرل معتقد است هنگامی که ما در حال رد کردن یا مخالفت با موضوعی هستیم که در مورد آن اختلافنظر داریم، حدود ۱۰ ثانیه به صحبتهای طرف مقابلمان گوش میدهیم؛ چراکه مشغول آماده کردن پاسخ خودمان هستیم.
شیوه مؤثری که پرل در اینجا برای تمرین گوش کردن صحیح بهکار میگیرد این است که از سارا بخواهد دوباره دغدغههایش را بگویید و بعد پیتر قبل از پاسخ دادن فقط بگوید آنچه من میشنوم یا میگویی (تکرار صحبتهای سارا) باشد. سپس از او بپرسد تا مطمئن شود درست متوجه شده است.
تمرکزپرل به عنوان درمانگر بر تغییر حالت واکنشی به بازتابنده یا انعکاسی است. بنابراین راهی را برای پیتر در ارتباط با تمرین گوش دادن بازتابی معرفی میکند و در مورد سارا، راهی برای تسلط پیدا کردن براحساسات خود هنگامی که صحبت میکند و پرهیز از بیانیه صادر کردن و قضاوت کردن درباره پیتر.
ایزوله نباشید!
در بخش بعدی این جلسه زوج درمانی درمانگر سعی میکند با پرسیدن سوالاتی دیگر متوجه کارهایی که هنگام تفریح و اوقات فراغتشان باهم انجام میدهند، بشود.
بخشی از این سوالات در ارتباط با رابطه با دوستان و ارتباطات اجتماعی این زوج است.
بهنظر میرسد آنها دوست زیادی ندارند تا با دوستانشان وقت بگذرانند. وضعیتی که پرل آنها را به کاکتوس تشبیه میکند.
پرل میگوید: شما ارتباط زیادی با دیگران ندارید. ارتباطاتی که لذتبخش، دوستانه، آسان، سبک و سرگرمکننده هستند. این ارتباطات به خودی خود اکسیژن مورد نیاز هردوی شما را تأمین میکنند؛ اما شما همهچیز را از یکدیگر انتظار دارید.
پرل تنها معیار سنجش ارزشمندی حضور سارا در تگزاس را تصدیق و تأیید پیتر میداند. تنها کسی که میتواند به سارا بگوید از دیدن او خوشحال است! چیزیکه برای یک نفر- در اینجا پیتر- بیش از حد توانش است و برای یک نفر دیگر- در اینجا یعنی سارا- کافی نیست. به عبارت دیگر در اینجا متوجه ضرورت روابط اجتماعی و رابطه با دوستان میشویم.
پرل بر ضرورت ایجاد یک حلقه اجتماعی و نیاز آنها به داشتن دوست تأکید میکند؛ چراکه معتقد است آنها به اصطلاح همدیگر را خیلی محکم گرفتهاند و برای همین همه چیز در رابطهشان شخصی میشود.
او درباره حلقه اجتماعی دوستان میگوید: شما نمیخواهید طرف مقابلتان فلان چیز را احساس کند، بنابراین خودتان را از چیز دیگری محروم میکند. در نهایت هر دو احساس خفگی میکنید. چراکه شما به بیش از یک نفر در زندگی نیاز دارید. شما به افرادی در زندگی نیاز دارید که با آنها ارتباطات اجتماعی را تجربه میکنید. حلقههای اجتماعی که وقتی در کنار هم هستید میتوانید با آنها معاشرت کنید و هریک از حلقه اجتماعی دیگری دوستان جدیدی پیدا کند. در نهایت هرکدام احساس حمایت بیشتر و متنوعتری میکنید.
پرل در رابطه با کیس این زوج معتقد است: چیزهای بزرگی وجود دارد که ممکن است ما نتوانیم بر آنها تأثیر بگذاریم؛ اما چیزهای کوچکی وجود دارند که در واقع به همان اندازه بزرگ هستند. چیزهایی که میتوانیم از امروز تغییر دهیم. با رفتن به غار تنهایی و هیچ چیزی را در زندگی تجربه نکردن به عنوان راهی برای نشان دادن این که او تنها چیزی است که در زندگی شما اهمیت دارد، چیزی به طرف مقابل ثابت نمیکند.
احساس گناه میکنیم یا قدردانیم؟
در ادامه پرل بار دیگر بحث را به سمتی میبرد که دو طرف بتوانند حسشان را از رفتار طرف مقابل به یکدیگر منتقل کنند.
پرل این کار را با پرسیدن این سوال از پیتر انجام میدهد که آیا سارا گناه را به گردن تو میاندازد؟
پیتر معتقد است وقتی پیتر از قربانی کردن خودش در زندگی میگوید و اینکه او قربانی بزرگتری است باعث میشود احساس گناه کند و فکر میکند این ساراست که گناه را به گردن او میاندازد. هرچند فکر نمیکند سارا عامدانه این کار را انجام میدهد؛ اما این حس به او دست میدهد و احساس میکند باید بیشتر کار کند تا سارا احساس بهتری داشته باشد.
پرل خطاب به پیتر توضیح میدهد: وقتی به عنوان مثال در این مورد خاص احساس گناه میکنی، این احساس اصلی و واقعی؛ اما بیفایده است. در بهترین حالت، باید قدردان سارا باشی. در عوض، اگر هنوز احساس گناه می کنی، این مسأله به تو مربط میشود.
اگر قدردان او هستی به او میگویی. برای مثال به او میگویی «من یک مرد خوششانسم که زنی دارم که حاضر است برای باهم بودنمان دو بار در ماه به آن سوی مرز سفر کند.»
این آن چیزی است که پرل از درمانجو میخواهد. چیزی که درمانجو در اتاق درمان آنرا تمرین و امتحان میکند.
پیتر برای امتحان این تمرین خطاب به سارا میگوید: من همیشه فکر میکردم خوششانسترین فرد جهان هستم. میدانم که خودت را فدا میکنی و بابت این مسأله سپاسگزارم.
در ادامه باردیگر نقش مؤثر درمانگر را میبینیم تا به امتحان درست این تمرین کمک کند و نگذارد یک اشتباه همچنان مانعی بر سر راه ارتباط درست این زوج باشد.
پرل نمیخواهد پیتر این تمرین را به گونهای انجام دهد که احساس دین به سارا کند. برعکس وقتی پیتر به سارا بگوید من بسیار قدردانم که تو امکان دیدار را برای خودمان فراهم میکنی، حس بسیار متفاوتی است و باعث میشود سارا احساس کند جایگاه خاصی دارد، دیده و معنای کاری که میکند درک میشود. همچنین به پیتر این حس را میدهد که برای سارا مهم است. این روش نتیجه برد- برد برای هر دو طرف دارد.
عشق را حس کنیم!
پرل توضیح میدهد: عشق با المانهای مختلفی همراه است که در آن طرفین احساس میکنند مستحق این حقیقت هستند که طرف مقابل آنها را دوست دارد.
وقتی یکی همه این کارها را برای دیگری انجام میدهد، بهخاطر او سفر میکند، میخواهد امیدوار باشد که طرف مقابلش قدردان و سپاسگزار است. حس خوبی در مورد خودش دارد که در زندگی دیگری جایگاه بسیار مهمی پیدا کرده است.
متأسفانه در مورد این زوج، مرد هنوز احساس میکند باید به زن بگوید من در مقابل این کارهای تو سخت کار میکنم. من فقط دریافت کننده عشق تو نیستم. من شایسته دریافت این عشق یا فداکاری هستم؛ چراکه سهم خودم را انجام میدهم! بخشی از این موضوع را مرد تأیید میکند که هنوز به اندازه کافی احساس خوبی درباره خودش در این زمینه ندارد که بی قید و شرط عاشق باشد.
به بیان دیگر مرد احساس قدردانی نمیکند تا زمانیکه به زن بگوید او برای عشقشان چه کار میکند! همین مسأله باعث میشود به جای دریافت این عشق و فداکاری، احساس کند به اندازه کافی خوب نیست.
در پایان این جلسه زوج درمانی سارا بار دیگر و به خواست درمانگر به پیتر توضیح میدهد که برای باهم بودنشان چهکار میکند. البته با تسلط کامل بر احساساتش و بدون قضاوت کردن پیتر.
سارا میگوید: خیلی سخت است که ساختار زندگیام را براساس رابطهمان بسازم و هر ماه آن را انجام دهم؛ اما من هرماه این کار را میکنم. سوار هواپیما میشوم. از مرز عبور میکنم و به اینجا میآیم. اما این کار را انجام میدهم تا باهم باشیم حتی اگر سخت باشد.
پاسخ پیتر تشکر واقعی است. همان چیزی که سارا صادقانه و حقیقتا به آن نیاز دارد و میخواهد بشنود.
نگذاریم دیر شود
همانطور که گفته شد آنچه خواندید، گزارشی از یک جلسه زوجدرمانی بود. هرچند باتوجه به نوع متد و روشهای درمانگران روند اتفاقات در اتاقهای درمان متفاوت است؛ اما اغلب درمانگران در اتاق تراپی به شما کمک میکنند تا از افکار، دغدغهها، احساسات یا مشکلاتتان بگویید و با تحلیل مناسب و نزدیک کردن شما به آگاهی از آن احساس، افکار یا رفتار یا با انجام چند تکنیک و تمرین چه در اتاق درمان چه خارج از آن به بهترین راه برای حل مشکلاتتان یا رویارویی با مسائلتان برسید.
در پایان
در گزارشی که خواندید، این زوج جوان در ابتدای رابطه و در زمان مناسب به درمانگر مراجعه کرده بودند؛ اما گاهی افراد یا زوجها خیلی دیر و زمانی که کار از کار گذشته است، برای درمان و گرفتن مشاوره مراجعه میکنند. هرچند هرگز برای کمک گرفتن دیر نیست؛ اما بهتر است پیش از آنکه دیر شود برای خود، زندگی فردی یا زندگی مشترک و خانوادگیمان کاری انجام دهیم. مشاوران ما در سیمیاروم در زمینه زوج درمانی و مشاوره ازدواج آماده خدمترسانی به شما عزیزان هستند. کافی است برای رزرو وقت مشاوره وارد صفحع اصلی سیمیاروم شوید.