فهرست مطالب
خانه » مسیر مهاجرت »
سلام رفیقِ تازهوارد.
میدونم الان شاید توی اتاقت نشستی، با یه لیوان چای سرد شده، چشمهات خیره به پنجرهست و یه سؤال ساده اما سنگین مثل سنگ، توی ذهنت تکرار میشه: «الان باید با کی حرف بزنم؟»
اگه بگم درکت میکنم، شعار نمیدم. منم یه روزی همینجا بودم. نه فقط توی این کشور، که توی همین حالوهوا. غربت فقط یه موقعیت جغرافیایی نیست، یه حالت روانیه؛ یه سکوت کشدار که بین تو و بقیه هست. ولی خبر خوب اینه: این سکوت قابل شکستنه.
اگه سریال «امیلی در پاریس» رو دیده باشی، یادت میاد که امیلی با وجود اینکه فرانسه بلد نبود، با لبخند، با جسارت، با اشتباه، اما با دل، جلو رفت. شاید اولش مسخرهاش کردن، شاید جاهایی احساس شکست کرد، ولی کمکم خودش رو ساخت، نه فقط در پاریس، که در دل دیگران. این داستانِ امیلی، قصهی خیلی از ماهاست. و شاید قصهی تو.
از کجا شروع کنم؟ ارتباط اولیه یعنی زدن اولین پل
همهچیز از یه سلام ساده شروع میشه. ولی پشت این سلام، یه دنیا ترس و تردید خوابیده. مغز ما تو شرایط جدید دنبال امنبودنه، نه ارتباط. پس اگه حس کردی دلت نمیخواد با کسی حرف بزنی، خودتو سرزنش نکن. این واکنش طبیعیه. فقط بذار بدونی که همین «اولین قدم» مهمترین قدمه.
راهحلها:
-
- توی فضاهای داوطلبانه یا محلی (مثلاً کتابخانهها یا کلاسهای رایگان) شرکت کن. چون مردم اونجا معمولاً خودشون هم دنبال ارتباطان.
- اپلیکیشنهای مخصوص مهاجران یا Meetupها برای آشنا شدن با آدمهای همزبان یا همدل عالیان.
چطور دوست پیدا کنم و شبکهسازی کنم؟
وقتی بچه بودیم، دوستی راحتتر بود. ولی الان، بزرگسالی یعنی برنامه، کار، بچه، مسئولیت. اما هنوزم دل ما دنبال آدمایی میگرده که بشه باهاشون قهوه خورد و دلدردها رو ریخت وسط.
راهحلها:
-
- جمعهای ایرانی یا فرهنگی مرتبط پیدا کن. نه فقط برای نوستالژی، بلکه برای حس امنیت و اشتراک تجربه.
- سعی کن توی محل کار یا تحصیل، درگیر گفتوگوهای کوچیک (small talk) بشی. همین گفتوگوهای سطحی، در بلندمدت میتونن به روابط عمیق تبدیل بشن.
- از خودت بپرس: اگه دوستی مثل خودم داشتم، چی کار میکردم؟ همون کار رو برای دیگران بکن.
🎧 یه موسیقی برای دلگرمی:
اگه وقت کردی، آهنگ “Here Comes the Sun” از بیتلز رو گوش بده. ملودی ساده و امیدبخشش شبیه نسیمیه که میگه “همهچی درست میشه”. گاهی یه آهنگ خوب، میتونه مثل یه دوست قدیمی باشه.
ترس از صحبت کردن به زبان جدید
این شاید یکی از جدیترین موانع باشه. اضطراب زبانی، نوعی فوبیاست که ریشه در ترس از قضاوت داره. «نکنه اشتباه بگم؟ نکنه بخندن؟»
راهحلها (روانشناختی):
-
- خطای شناختی “همه دارن نگام میکنن” رو بشناس و به چالش بکش.
- هدف رو بذار “ارتباط” نه “درستبودن”. اگه منظور رو برسونی، کافیه.
- با پارتنر زبانی تمرین کن. حتی اپلیکیشنهایی مثل Tandem یا HelloTalk هم میتونه کمک کنه.
تطبیق خانواده با فرهنگ و قانون جدید
یکی از پنهانترین چالشها، تفاوت فرهنگیه. یه جاهایی حس میکنی انگار باید بین تربیت ایرانی و عرف جدید، یکی رو انتخاب کنی.
راهحلها:
-
- با فرزندت درباره تفاوتها حرف بزن، نه با اجبار، با گفتوگو.
- خودت هم از یک مشاور بینفرهنگی کمک بگیر. این مرحله، همدلانه و علمی باید طی بشه.
- قانونهای کشور جدید رو با زبان ساده برای بچه توضیح بده، با مثال و بدون ترسوندن.
کمک به فرزند برای تطبیق با مدرسه
مدرسه برای بچهی مهاجر، گاهی بیشتر از دانشگاه برای ما ترسناکه. زبان، دوست، نگاه همکلاسیها، غذا، بازی… همه چیز فرق داره.
راهحلها:
-
- با معلمها ارتباط بگیر. ازشون بخواه با نرمی بچهات رو همراهی کنن.
- توی فعالیتهای مدرسه شرکت کن. حضور تو، حس امنیت به فرزندت میده.
- به بچهات اجازه بده خودش تجربه کنه. حمایت کن، اما جای اون زندگی نکن.
در نهایت، رفیق من، این مسیر راحت نیست، ولی تنها نیستی. هر سلام کوچیکی که میدی، هر لبخندی که به یه غریبه میزنی، یه قدمه به سمت ساختن خونهای جدید؛ نه از آجر و سیمان، از آدمها و خاطرهها.
اگه دلت خواست، میتونی با مشاورهای سیمیاروم یه قراری بزاری. بعضی چیزها رو فقط کسی میتونه درک کنه که خودش هم طعم غربت رو چشیده باشه. میتونی با جلسه پیش مشاوره شروع کنی و بعد از یک گفت و گوی 15 دقیقه ای مسیر جدیدی رو در سیمیاروم شروع کنی.
بمون، بجنگ، ولی با مهربونی. ما اینجاییم، پشت هم.