خانه » مسیر مهاجرت »
مهاجرت، قصهایست با فصلهای نانوشته. فصلهایی که توی هیچ دفترچه راهنمایی نمینویسن، ولی قلب خیلی از ماها اونها رو با گوشت و پوست حس کرده. این مقاله درباره یکی از مهمترین اون فصلهاست: چالشهای تثبیت شرایط در مهاجرت. همون جایی که مهاجر نه دیگه تازهوارد حساب میشه، نه هنوز جا افتاده.
سلام رفیق مهاجرم،
میدونم الان کجای راهی. اون جایی که دیگه فرودگاه و چمدون و ویزا دغدغه اصلی نیستن، ولی هنوز صدای ضربان قلبت با شنیدن “امنیت” یا “ثبات” یه جور خاص میکوبه. تو توی مرحله دوم مهاجرتی؛ جایی بین “اومدم” و “جا افتادم”.
راستش این مرحله، مرحلهٔ “ساختن” نیست؛ مرحلهٔ “جنگیدن برای ساختنه”. برای اجاره خونهای که هم قیمتش قابلتحمله باشه، هم هر ماه استرس تمدید نداشته باشی. برای شغلی که فقط خرجها رو نپوشونه، بلکه کمکم بهت حس هویت و رشد هم بده. برای حساب بانکی که قرمز نباشه. برای غذایی که هم آشنا باشه هم بشه خریدش.
اگه راستش رو بخوای، اینجا نقطهایه که خیلیها کممیارن، چون فشار “همه چیز با هم” میاد. یه روز فکر میکنی بالاخره جا افتادی، فرداش صاحبخونه میگه باید تخلیه کنی. یه روز قرارداد کاری میبندی، هفته بعد بودجه شرکت میبره همه رو تعدیل میکنه.
این بیثباتی خیلی خستهکنندس. مخصوصاً وقتی بدون پشتوانهای، بی خانوادهای، و حتی بی زبان مشترک با دنیای اطرافت. اینجاست که آدم نه فقط به پول و شغل، که به “احساس کنترل” نیاز داره. اون حس لعنتی که انگار سکان زندگی دست خودته.
یادته تو فیلم “The Hundred-Foot Journey” اونجایی که پسر مهاجر هندی، توی آشپزخونهی فرانسوی، برای اولین بار غذای خودش رو با اعتمادبهنفس میپزه؟ اون لحظه برام یه جور ادغام فرهنگهاست؛ جایی که آدم، بین دو دنیا، جاشو پیدا میکنه. یه نشونهست از اینکه چطور میشه طعم آشنا رو توی دنیای غریبه، دوباره زنده کرد.
گاهی وقتا یه فنجون قهوه توی کافهای که تازه کشفش کردی، یا شنیدن صدای کسی که لهجهت رو میفهمه، میتونه حکم یه لنگر رو داشته باشه. شاید نتونی همه چیز رو یه شبه درست کنی، ولی میتونی هر روز یه تکه کوچیک از دنیای جدیدت رو اهلی کنی. مثل روباهِ شازده کوچولو که میگفت: «اگه منو اهلی کنی، زندگیم پر از آفتاب میشه.»
این اهلیکردنِ دنیا، زمان میبره. اما ارزشش رو داره.
چرا تثبیت شرایط در مهاجرت اینقدر پیچیده است؟
چون تو فقط با یک مسئله روبهرو نیستی. تو در آنِ واحد باید به هزار دغدغه پاسخ بدی: بحران مالی مهاجر، پیدا کردن شغل مناسب، پیدا کردن خانهای که حداقل قابلپیشبینی باشه، کنار اومدن با قوانین تازه، و مهمتر از همه، ساختن حس تعلق در یک جای بیتعلق.
چطور با بحرانهای مهاجرتی کنار بیاییم؟
راهکارهایی که از دل دلشکستگیها به دست اومدن:
- برای کار اول، دنبال ایدهآل نباش. دنبال پل باش. کاری که بهت اجازه بده بمونی، یاد بگیری، شبکه بسازی.
- زبان، نون و آبته. حتی اگه فعلاً تخصصت به درد نمیخوره، ولی زبان بلد باشی، درها باز میشن. کلاس برو، پادکست گوش بده،اشتباه کن.
- همخونه داشتن شاید استقلالت رو کم کنه، ولی اضطراب اجاره رو نصف میکنه. بذار خودتو تو اولویت بذاری، نه مبلها و وسایل.
- با مهاجرهای دیگه حرف بزن. غمِ مشترک، مرهمه. انجمن، کافه ایرانی، گروههای آنلاین.
- و اگه لازم شد، کمک حرفهای بگیر. رواندرمانگری که تجربه مهاجرت رو بفهمه، میتونه نجاتت بده. مثل روانشناسهای سیمیاروم.
گاهی فقط نیاز داری یکی چند دقیقه بشنوه، بدون قضاوت، بدون راهحلهای آماده. اگه حس کردی وقتشه حرف بزنی، یه گفتوگوی کوتاه میتونه شروع خوبی باشه. - برای خودت جشنهای کوچیک بساز. اولین قبضی که تونستی بدون کمک کسی پرداخت کنی؟ یه شیرینی بخر. اولین مصاحبه کاری؟ یه پیادهروی تو پارک.
- نوشتههات رو نگهدار. یه دفترچه، یه اپ، هر چی. گاهی برگرد به ماههای اول نگاه کن و ببین چقدر جلو اومدی.
در نهایت، این مرحله عبور کردنیه. جا افتادن یه روز خاص نیست؛ یه روند طولانیه که با هر “نه”، هر اشک، هر بار بلند شدن ساخته میشه. و تو، همین الانش هم، قهرمان بخشی از این قصهای.
اگه دلت خواست، اینجا بنویس برام از روزهای اولت، از اولین جایی که اسم خودتو تو زنگ در دیدی. چون این قصه، فقط قصهٔ تو نیست؛ قصهٔ ماست.
با مهر و امید، از دلِ مهاجرت، برای دلِ مهاجرت