فهرست مطالب
خانه » مهارت های زندگی »
انسانها از زمانهای بسیار قدیم از مکانی به مکان دیگر مهاجرت کردهاند. دلایل و مدت زمان مهاجرت استرس فوقالعادهای بر افراد و خانوادهها وارد میکند. چنین استرسی ممکن است به میزان مساوی باعث افزایش بیماری روانی در همه شرایط یا در تمام گروههای مهاجر نباشد، اما تا حدی اثرگذار است. در این مقاله، یک نمای کلی از برخی مشاهدات در زمینه مهاجرت و بهداشت روان ارائه میدهیم و دلیل آسیبپذیری برخی افراد و گروهها را در برابر بیماریهای روانی و تأثیر تجارب مهاجرت در ارائه خدمات و مراقبتها بررسی میکنیم.
مهاجرت
مهاجرت فرآیند تحول اجتماعی است که به موجب آن افراد با هدف سکونت دائمی یا موقت، از یک مکان فرهنگی به مکان دیگر میروند. چنین تغییری میتواند به هر دلیلی باشد، که معمولاً پیشرفت اقتصادی، سیاسی یا آموزشی است. این فرایند به ناچار استرسزا است و استرس میتواند منجر به بیماری روانی شود.
آمادگی مهاجران، پذیرش آنها توسط جامعه میزبان و روند مهاجرت، برخی از عوامل كلیدی در منشأ بروز اختلالات روانی هستند. عوامل خرد شامل ویژگیهای شخصیتی، استحکام روانی، هویت فرهنگی و حمایت اجتماعی و پذیرش دیگران در گروه قومی خود هستند.
برای مثال، مهاجرت به انگلستان شاهد افزایش زیادی بوده است که این مهاجرت در قرن بیستم دلایل زیادی داشت: اولین مورد هجوم پناهندگان در جنگ جهانی دوم و مسائل پیرامون آن بود. مورد دوم در دهه 1960 اتفاق افتاد، هنگامی که مردان و دختران جوان و قوی از مستعمرات سابق استخدام شدند تا در مشاغل ایجاد شده فعالیت کنند و به گسترش دیرهنگام اقتصاد پس از جنگ سرعت ببخشند. یک دهه بعد، به دنبال آشفتگی در شرق آفریقا، تعداد زیادی از افراد به طور دسته جمعی با خانوادههای خود به این کشور مهاجرت کردند.
مهاجران را میتوان بر اساس چندین معیار مختلف طبقهبندی کرد، برای مثال بر اساس تعریف حقوقی آن. همچنین، لازم است بین مهاجران واقعی و کارگران مهاجر تمایز قائل شویم. دلایل مهاجرت، ارائه شده توسط رک (1982)، شامل عوامل فشار و کشش میشود. مهاجران و همچنین تبعیدیان سیاسی، پناهجویان و پناهندگان ممکن است مجبور شوند با رویههای بسیار سختگیرانه قانونی روبرو شوند، که توان روانی آنها را به چالش میکشد. به علاوه، اگر شرایطی شبیه به جنگ وجود داشته باشد، پناهندگان ممکن است با شرایط سختتری نیز روبرو شوند. عواملی مانند زبان، ارتباطات و شبکههای اجتماعی نیز در روند مقابله با مشکلات اولیه، حل و فصل و جذب در جامعه نقش دارند.
روند مهاجرت را میتوان در سه مرحله مشاهده کرد. اولین مرحله، قبل از مهاجرت، زمانی است که افراد تصمیم به مهاجرت میگیرند و برای آن برنامهریزی میکنند. مرحله دوم شامل خود روند مهاجرت و انتقال فیزیکی از یک مکان به مکان دیگر میشود که شامل تمام مراحل روانشناختی و اجتماعی لازم است. مرحله سوم، پس از مهاجرت، زمانی است که افراد با چارچوبهای اجتماعی و فرهنگی جامعه جدید سر و کار دارند، نقشهای جدیدی را میآموزند و علاقهمند به تغییر گروه خود میشوند. مهاجران اولیه ممکن است افراد دیگری را نیز به دنبال داشته باشند. هنگامی که آنها ساکن شدند و صاحب فرزند شدند، نسل دوم دیگر یک نسل مهاجر نیست، اما از نظر هویت فرهنگی و استرس تجربههای مشابهی خواهد داشت.
در اینجا باید به نکته مهمی توجه داشته باشید. اگرچه ما از اصطلاحات “مهاجر”، “مهاجرت” و “اختلالات روانشناختی” استفاده میکنیم، اما این ناهمگنی ذاتی هر محیط را توضیح نمیدهد. همه مهاجران تجربیات یکسان یا حتی دلایل یکسانی برای مهاجرت ندارند و مسلماً پاسخ جوامع جدید نیز مشابه نخواهد بود.
در ادامه، برخی از مطالعات کلیدی مربوط به برخی اختلالات روانپزشکی و استراتژیهای کلیدی ارزیابی و درمان را بررسی خواهیم کرد.
مهاجرت و روانگسیختگی (اسکیزوفرنی)
اودگارد (1932) گزارش داد كه نرخ روانگسیختگی در بین نروژیهای مهاجر به ایالات متحده آمریكا بیشتر است (با اوجگیری نرخ بیماری در 10-12 سال بعد از مهاجرت). از این مطالعه، در دیگر مطالعات نقل قول شده است که نشان میدهد همه گروههای مهاجر دارای نرخ بالایی از اسکیزوفرنی هستند. ساشیظاران (1993) استدلال میکند که بدون ارزیابی انتقادی، این مدل نباید در سایر گروههای اقلیت قومی در انگلیس اعمال شود.
چندین مطالعه در دهه 1980 و 1990 نشان داد که میزان ابتلا به روانگسیختگی در بین گروههای مهاجر به انگلیس در مقایسه با بومیان سفیدپوست بیشتر است (برای بررسی بیشتر بوگرا، 2000 رجوع کنید). ککران و بال (1987) مشاهده کردند که نرخ بستری مهاجران نسبت به جمعیت بومی بالاتر است. همچنین، در میان جمعیت مهاجر هلند نیز نرخ بالایی از ابتلا به اسکیزوفرنی گزارش شده است (سلتن و سیجبن، 1994). خواه نرخ گزارش شده مربوط به بستری باشد یا کل جامعه، مضامین مشترکی در بین آنها دیده میشود. اول، بروز اسکیزوفرنی در جمعیت آفریقایی-کارائیبی 2.5-14.6 برابر بیشتر از جمعیت سفیدپوست است (هریسون و همکاران، 1988، 1997). دوم، نرخ بیماری در میان آسیاییها به همان اندازه بالا نیست. کینگ و همکاران (1994) گزارش کردند که نرخ ابتلا به این اختلال در میان آسیاییها نسبت به جمعیت سفیدپوستان همان منطقه تفاوتی ندارد.
تفاوت اصلی بین این دو مطالعه این بود که، در حالی که کینگ و همکاران دادههای خود را از منطقهای جمع میکردند که تراکم جمعیت آسیاییها در آنجا کمتر بود، بوگرا و همکاران (1997) دادههای خود را از منطقه الیینگ لندن جمع کردند، که در آن آسیاییها 50٪ از جمعیت را تشکیل میدهند.
برای توضیح این نرخ بالا فرضیههای متعددی مطرح میشود که برخی از آنها در ذیل آمدهاند. فرضیههای 1-4 توسط ککران و بال (1987) مطرح شدهاند. فرضیه 6 در بخش تراکم قومی در برابر انزوای اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است.
شش فرضیه برای شیوع بیشتر اسکیزوفرنی در گروههای مهاجر
1 کشورهای مبدا میزان بالایی از ابتلا به اسکیزوفرنی دارند.
2 افراد مبتلا به اسکیزوفرنی مستعد مهاجرت هستند.
3 مهاجرت باعث ایجاد استرس میشود که میتواند احتمال ابتلا به اسکیزوفرنی را بالا ببرد.
4 تشخیص ابتلا به اسکیزوفرنی در بین مهاجران به اشتباه انجام میگیرد.
5 الگوهای مختلفی از علائم توسط مهاجران ارائه میشود.
6 افزایش تراکم جمعیت گروههای قومی مهاجر میتواند نرخ افزایش یافته اسکیزوفرنی را نشان دهد.
فرضیه 1: عوامل موثر در کشور مبدا
برای مدت قابل توجهی اعتقاد بر این بود که کشورهای مبدا دارای نرخ بالایی از ابتلا به اسکیزوفرنی هستند، در نتیجه فرضیه آسیبپذیری بیولوژیکی منجر به بیماری مطرح میشد. تا دهه 1990 مطالعات بسیار کمی در مورد نرخ بیماری در کشورهای مبدا انجام گرفت. پس از آن با استفاده از نتایج تحقیقات متعدد، مشاهده شد که نرخ ابتلا به اسکیزوفرنی در کشور مبدا در مقایسه با جمعیتی که مهاجرت کردهاند، افزایش نیافته است. این نشان میدهد که اگرچه آسیبپذیری بیولوژیکی در شرایط مواجهه با محیط نامطلوب را نمیتوان به طور کامل منتفی دانست، اما احتمال وجود علت بیولوژیکی پایین است. نرخ شیوع عوامل بیولوژیکی مانند ناهنجاریهای رشد عصبی، عوارض بارداری و زایمان و آسیبپذیری ژنتیکی در گروههای قومی، متفاوت گزارش شده است.
فرضیه 2: آمادگی برای مهاجرت
روند مهاجرت “انتخابی” به عنوان یک فرضیه قابل قبول برای توضیح نرخ بالای شیوع بیماری اسکیزوفرنی در میان مهاجران مطرح شده است و بر اساس آن عنوان میشود که افراد آسیبپذیر، افرادی بیقرار و بیریشه هستند. این فرضیه به ظاهر جذاب را نمیتوان به چندین معتبر دانست. اول آنکه، نرخ بالای اسکیزوفرنی در نسل دوم بیشتر از مهاجران اصلی دیده میشود. بوگرا و همکاران (1997) نرخ قابل توجهی از ابتلا را در میان زنان مسن آسیایی گزارش کردهاند که جز مهاجران اولیه نبودند، در نتیجه احتمال آنکه ابتلا به این اختلال عامل مهاجرت آنها بوده است، پایین است. دوم، روند جسمی مهاجرت و رسیدگی به روال اداری مهاجرت کاری بسیار دشوار و استرسزا است که بعید است افراد مبتلا به اسکیزوفرنی بتوانند آن را انجام دهند. سوم، اگر این فرضیه صحت داشت، نرخ ابتلا باید در میان همه گروههای مهاجر بالا بود، که مشخصاً چنین نیست.
فرضیه 3: استرس مهاجرت
سوال اصلی در اینجا این است که آیا مهاجرت خود به عنوان یک عامل استرسزا عمل میکند و باعث افزایش اسکیزوفرنی میشود یا عوامل استرسزا بعداً رخ میدهند. اگر این ارتباط مستقیم باشد، در این صورت نرخ ابتلا به اختلالات روانی شایع در بین تمام گروههای مهاجر افزایش مییافت، که واضح است اینگونه نیست. علاوه بر این، همانطور که ادگارد (1932) نشان داده بود، نرخ ابتلا به اسکیزوفرنی 10-12 سال پس از مهاجرت افزایش یافته است، بنابراین احتمال این که روند واقعی مهاجرت در ابتلا به آن سهیم باشد، کمتر است. یافتههای مربوط به افزایش نرخ ابتلا در نسل دوم، اما نه در نسل اول، نیز مخالف این فرضیه است.
با این حال، استرس و مشکلات مزمن زندگی در جوامعی که نژادپرستی هم در سطح فردی و هم در سطح نهادی آن وجود دارد، ممکن است به ناراحتی مداوم مهاجر منجر شود. به علاوه، این عوامل ممکن است با طبقه اجتماعی، فقر، سرمایه اجتماعی ضعیف، بیکاری و مسکن نامناسب نیز در تعامل باشند. به عنوان مثال، بوگرا و همکاران (1997) نشان دادند که 80٪ از جمعیت نمونه آفریقایی-کارائیبیِ مبتلا به علائم اولیه اسکیزوفرنی بیکار هستند، در حالی که این رقم در بین آسیاییها و سفیدپوستان 40 درصد است. با این حال، ممکن است نرخ بیکاری و نرخ بالای اسکیزوفرنی در میان جمعیت آفریقایی-کارائیبی به یکدیگر ارتباط نداشته باشد.
فرضیه 4: تشخیص اشتباه
این تصور که تشخیص غلط به تنهایی میتواند نرخ بالای اسکیزوفرنی را در بین آفریقایی-کارائیبیها توضیح دهد، تصورات عمومی و حرفهای را به خود جلب کرده است. با این حال، این باور نمیتواند درست باشد. اگر تشخیص غلط تنها توضیح است، چرا نرخ این تشخیص در آسیاییها بالا نیست؟ با استفاده از تعاریف و ارزیابیهای استاندارد، و همچنین معیارهای عملیاتی در تحقیقات، محققان باید بتوانند مغایرت در تشخیص را کاهش دهند. از آنجا که از همین معیارها در کشورهای مبدا استفاده میشود، احتمالاً بیماران در این کشورها نیز به اشتباه تشخیص داده میشوند و اگر اینگونه نیست، چرا؟
فرضیه 5: الگوهای علائم
یک فرضیه کلیدی که از لیست کوکران و بال (1987) حذف شده است، الگوهای علائم اسکیزوفرنی است. شواهد قابل توجهی وجود دارد که نشان میدهد در واقع بین نرخ شروع اسکیزوفرنی با تعریف دقیق و تعریف گسترده تفاوتهای فرهنگی وجود دارد (Jablensky et al، 1992). نرخ اسکیزوفرنی با تعریف دقیق در فرهنگهای دارای تعریف دقیق و ظریف، متفاوت است. این احتمال وجود دارد که این دو نوع اسکیزوفرنی و گروههای مختلف مهاجر افزایش متفاوتی در علائم خاص داشته باشند.
مهاجرت و اختلالات روانی شایع
یافتههای مربوط به شیوع اختلالات روانی رایج در میان جمعیتهای مختلف قومی و مهاجر مبهم است. در انگلستان، موری و ویلیامز (1986) گزارش دادند كه نرخ دریافت مشاوره از پزشک عمومی در بین مردان آسیایی بیشتر از مردان سفیدپوست انگلیسی است، با این وجود آنها از بیماریهای طولانی مدت و ناراحتیهای عاطفی كمتری گزارش کردهاند. در مقابل، هیچ تفاوتی بین زنان آسیایی و سفیدپوست در این رابطه یافت نشد. کوکران و ستوپسرو (1981) گزارش دادند که نرخ ابتلا به اختلالات عاطفی در بیماران تبار هندی و پاکستانی در مقایسه با در مقایسه با سفیدپوستان کمتر است. ماوراس و ببینگتون (1988) گزارش دادند که قبرسیهای یونانی ساکن در لندن نسبت به سفیدپوستان متولد انگلستان اضطراب بیشتری دارند، اما میزان آن مشابه یونانیان آتن است؛ در حالی که افسردگی سفیدپوستان متولد انگلستان بیشتر است. گیلام و همکاران (1989) گزارش دادند که سفیدپوستان انگلیسی برای مشکلات روانشناختی تعریف شده بیشتر با پزشک عمومی مشورت میکنند و نرخ دریافت مشاوره برای مشکلات روانپزشکی در بین زنان کارائیبی و آسیایی کمتر است.
نازرو (1997) گزارش داد که در یک بررسی از جامعه، میزان اضطراب در زنان هندی، پاکستانی، بنگلادشی، چینی و کارائیبی در مقایسه با زنان سفیدپوست بریتانیایی یا ایرلندی کمتر است. به طور مشابه، میزان افسردگی روان رنجوری در گروههای قومی مختلف تفاوت معنیداری نداشت. با این حال، صرف نظر از نمرات بالینی، احتمال مراجعه به پزشک خانواده در افراد هندی، پاکستانی و کارائیبی در ماه گذشته بیشتر بود. جیکوب و همکاران (1998) از جمعیت نمونه جراحی خود گزارش دادند که 30٪ از زنان آسیایی دارای اختلالات روانی شایع هستند، که بیشباهت به موارد گزارش شده توسط زنان سفیدپوست انگلیسی نبود. به نظر میرسد که میزان اختلالات روانی رایج در بین اقلیتهای قومی در مقایسه با گروههای سفیدپوست در همه گروهها و هر دو جنس افزایش نیافته است. این نشان میدهد که این جمعیت از نظر روانشناختی قوی هستند یا آنکه ابراز ناراحتی در آنها متفاوت است.
افکار خودکشی و خودزنی عمدی
نازرو (1997) گزارش داد که تصور بیارزش بودن زندگی در بین مردان ایرلندی، کارائیبی و پاکستانی رایجتر است. در میان زنان، اما، هیچ تفاوتی از این نظر وجود ندارد. در مقایسه این گروهها با توجه به سن و مهاجرت، نازرو دریافت که نرخ اضطراب، افسردگی و افکار خودکشی در بین هندیها، پاکستانیها و کارائیبیهای متولد انگلستان (یا مهاجران زیر 11 سال) بیشتر است، اگرچه در برخی از گروهها این اختلافات جزئی بود.
مریل و اونز (1986) گزارش داد که نرخ اقدام به خودکشی در میان زنان آسیایی بسیار بیشتر از همتایان سفیدپوست آنها است. بوگرا و همکاران (1999a، b) نیز دریافتند که زنان آسیایی 18 تا 24 سال 2.5 برابر بیشتر اقدام به خودکشی میکنند. نویسندگان هر دو مطالعه این یافتهها را به افزایش تعارض فرهنگی نسبت میدهند. این تعارض فرهنگی به اختلاف بین نگرشهای سنتی و مدرن در خود و همچنین انتظارات وابسته به نقش اجتماعی و جنسیتی نسبت داده میشود.
اختلالات اشتها
برخی مطالعات، به عنوان مثال مامفورد و وایتهاوس (1988)، نشان دادهاند که میزان پرخوری عصبی در دختران آسیایی بیشتر است، و ناصر (1986) نیز گزارش کرده است که بیاشتهایی عصبی در میان دختران مصری ساکن لندن بیشتر است. با این حال، این یافتهها جهانی نیستند. در انگلیس تحقیقات بسیار کمی در زمینه اختلالات خوردن در سایر اقوام انجام شده است و هر دو مطالعه ذکر شده در بالا نقش تعارض فرهنگی را در ایجاد الگوی غذایی غیر عادی برجسته میکند. همچنین ممکن است این تعارضات بیشتر در مناطق جغرافیایی دیده میشود که تراکم قومی جمعیت بیشتر است.
اختلال استرس پس از سانحه
آیزنبروچ (1991) اظهار داشت که سوگواری فرهنگی، به عبارت دیگر احساس رایج در بین پناهندگان، با علائم و تجربیات اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) در ارتباط است. بسته به نوع و فوریت مهاجرت و دلایل اخذ این اقدام جدی، اختلال استرس پس از سانحه میتواند در بین اقوام و مهاجران مختلف رایج باشد. برای درک تجربیات فرهنگی و ارائه خدمات مناسب، نیاز به تحقیقات بیشتری در مورد پناهندگان و مهاجران است.
تراکم قومی در برابر انزوای اجتماعی
مورفی (1977)، مینتز و شوارتز (1964) و فاریس و دنهام (1960)، معتقدند که تراکم قومی، یعنی تراکم همان گروه قومی در محیط زندگی یک فرد، نقش مهمی در پیدایش و تداوم برخی از انواع پریشانی روانی دارد. به عنوان مثال، نرخ شیوع اسکیزوفرنی در میان آسیاییها ممکن است در آن مناطق جغرافیایی بیشتر باشد که جمعیت پراکنده است و در جاهایی که جمعیت آسیا قابل توجه است، نرخ بیماری قابل توجه نیست. حمایت اجتماعی و ابراز احساسات در یک محیط متراکم قومی ممکن است به عنوان عوامل محافظتی در شروع و عود بیماری عمل کند (میزان عود نیز پایینتر است). در میان آفریقایی-کارائیبیها، هم پراکندگی جمعیت، و هم تغییر هویت فرهنگی و اجتماعی و عزت نفس پایین ممکن است به نرخ بالای ابتلای بیماری بیانجامد. با توجه به دادههای بوگرا و همکاران (1997) به نظر میرسد که مردان آفریقایی-کارائیب به احتمال زیاد برای مدت بیش از 4 سال از پدران خود جدا شدهاند و بنابراین الگوهای وابستگی ایمن و کاهش رضایت از خود و موفقیت نیز ممکن است در افت نرخ سلامت روان در آنان نقش داشته باشد.
همچنین این احتمال وجود دارد که در جمعیتهای متراکم قومی، به ویژه در مواردی که تأکید بر جامعهگرایی و مسئولیت جمعی است، تعارض فرهنگی زمینهای موجب بروز نرخ بالای اقدام به خودکشی و افکار خودکشی میشود، اما اضطراب یا افسردگی ایجاد نمیکند. در چنین شرایطی، هویت فرهنگی، خودپنداره – از جمله عزت نفس – و حمایت اجتماعی نقش مهمی دارند.
کروپینسکی (1975) نتوانست اثری از تراکم قومیتی بر میزان اختلالات روانپزشکی در میان گروههای مهاجر در استرالیا پیدا کند. میزان اسکیزوفرنی در بین گروههای هلندی و انگلیسی کمتر بود. از سوی دیگر، اعتیاد به الکل در انگلیسیها بیشتر بود اما در بین ایتالیاییها و یونانیان نادر بود. مورفی (1968) اظهار داشت که میزان اختلالات روانپزشکی در بین مهاجران در کشورهایی که مهاجران نسبت بیشتری از کل جمعیت را تشکیل میدهند، کمتر است. تغییرات اجتماعی، جذب و محافظت از هویت فرهنگی ممکن است از عوامل مهم در این ارتباط باشند.
در این رابطه به نظر میرسد که مراحل مهاجرت، همراه با وقایع مهم زندگی و مشکلات مزمن، و همچنین عوامل شخصی (به عنوان مثال خودپنداری، عزت نفس) و عوامل رابطه ای (به عنوان مثال حمایت اجتماعی، هویت فرهنگی)، باید در کنار هم در نظر گرفته شوند (شکل 2 را ببینید). در مرحله اول مهاجرت، ناراحتی روانی با آنچه در مراحل بعدی تجربه میشود، متفاوت خواهد بود.
کاربردهای مدیریتی بعد از مهاجرت
مدت زمان پس از مهاجرت، آمادهسازی قبل از مهاجرت و جذب پس از مهاجرت، پذیرش و فرهنگزدایی از عوامل مهم در میزان سلامت روان افراد هستند. نژادپرستی مستمر، همراه با مشکلات مزمن و حاد مربوط به وقایع زندگی نژادی، میتواند به طور خاص در ایجاد شرایط مختلف روانپزشکی موثر باشد. بدین ترتیب: اگر تراکم قومی کم باشد، در صورت فقدان حمایت و سایر عوامل محافظتی، خطر ابتلا به بیماری روانی افزایش مییابد. به احتمال بسیار زیاد، چنین تعاملاتی نه تنها در شکل گیری علائم، بلکه در ادامه یافتن آنها نیز نقش دارند
عوامل موثر در ارزیابی سلامت روان مهاجران:
- مدلهای توضیحی بیمار از بیماری خود
- نگرش پرستار/بیمار نسبت به بیماری
- وضعیت مهاجرت
- تجارب مهاجرت
- مرحله مهاجرت
- سازگاری
- نگرش جوامع میزبان
- هویت فرهنگی
- تعارض فرهنگی
- تراکم قومی
- دستاوردها و انتظارات
در ارزیابی و برنامهریزی درمان ها، پزشکان باید تجربیات، انتظارات از درمان و مدلهای توضیحی بیماری را در نظر بگیرند. ارزیابی بیماری، سازگاری با بیماری و نگرشهای بیماران و مراقبان آنها نسبت به پیشگیری از بیماری در آینده یا برنامه برای آینده جنبههای اساسی دارد.
حمایت اجتماعی مربوط به شبکههای اجتماعی است و پزشکان باید به این موارد دسترسی داشته باشند. کوو و تسای (1986) اظهار داشتند که تمایز بین مهاجرت داوطلبانه و اجباری مهم است. بنابراین، مهاجرت فردی در مقابل گروهی قطعاً تأثیر عمدهای روی فرد و عملکرد اجتماعی و حمایت وی خواهد داشت. طبقهبندی نژادی همراه با تراکم قومی نیز بر عملکرد یک فرد تأثیر میگذارد.
لیو (1986) پیشنهاد میکند که ویژگیها و همچنین ساختار سیستمهای پشتیبانی شبکهای باید در متن فرهنگی یک جامعه دیده شود. در عین حال به نظر میرسد که پزشکان باید ناهمگنی شبکهها را همراه با شخصیت، خودپنداره، عزت نفس و خودکفایی فرد در نظر بگیرند. نقش فرهنگ و تأثیر مهاجرت بر ساختارهای اجتماعی در درک حمایت اجتماعی و شبکههای اجتماعی بسیار مهم است. با افزایش تراکم قومی، معمولا حمایت اجتماعی بیشتر و بهتری در دسترس است و در برخی از جوامع میتواند به نفع یک فرد باشد؛ اما در عین حال، در برخی دیگر، به خصوص در صورت وجود یک تعارض فرهنگی اساسی، ممکن است به ضرر فرد باشد. پزشکان باید کیفیت شبکهها و حمایت اجتماعی و همچنین نوع جامعه و فرهنگی را که افراد از آن میآیند را ارزیابی کنند.
نتیجهگیری
از نظر روانپزشکی و روانشناسی، مهاجرت همچنان به صورت یک معما باقی مانده است زیرا همه مهاجران تجارب یکسانی ندارند و در زمینههای اجتماعی مشابه اسکان نمییابند. همه آنها به یک روش آماده نمیشوند و دلایل مهاجرت آنها متغیر است. روند مهاجرت و سازگاری فرهنگی و اجتماعی متعاقب آن نیز نقشی اساسی در سلامت روان فرد دارد. هنگام ارزیابی و برنامهریزی استراتژیهای مداخله، روانپزشکان باید طیفی از این عوامل را در نظر بگیرند.
همواره میتوانید با مراجعه به بخش روانشناسی مهاجرت در وبسایت سیمیاروم سوالات و دغدغههای خود را با مشاوران ما در میان بگذارید.
در زمینه روانشناسی مهاجرت میتوانید با دکتر عباس رمضانی فرانی و دکتر مصطفی زارعان که از مشاوران تأیید شده سیمیاروم هستند، مشاوره داشته باشید.